ازدواج اجباری پارت 10
ویو یونگی
برگه ازمایش ا/ت و برداشتم رفتم خونه پیش مامان و بابام
تق تق
م. ی:پسرم خوشامدی پس عروسم کو
یونگی :حالش زیاد خوب نبود نیومد
م. ی:بیا داخل... چرا حالش خوب نبود
یونگی:ا/ت حاملس
م. ی:چییییی
یونگی :اینم ازمایشش
م. ی:واقعااا..پس قراره یک نوه داشته باشمم
یونگی:اگه میشه می خام امشب خونه شما مهمونی بگیرم
م. ی:حتماااا
یونگی :و به مامان و بابای ا/ت هم بگو که حاملس می خام برم خونه پیش ا/ت حالش یک وقت بد میشع
م. ی:باشه برو مواظبش باش
ویو ا/ت
الان 4 ساعته یونگی رفته و برگه رو هم با خودش برده و هیچ خبری ازش نیست زنگ هم می زنن گوشیش خاموشه جرا جواب نمی ده که صدای باز کردن در اومد بلند شدم یونگی بود
ا/ت:معلوم هست کجا بودی
یونگی:اون بچه بچه منم هست پس حق نداری طلاق بگیری
ا/ت:من برگه رو امضا کردم
یونگی:منم پاره اش کردم
ا/ت:.. ببین منو وتد هیچ احساسی بهم نداریم حتی اگه من داشته باشم از بین می. برشم
یونگی:چرااز ببریش
ا/ت:چون تو
یونگی :من چی
ا/ت:تو دوستم نداری
یونگی :فکر کردم عقل نداری ولی اینجا خیلی خوب عقلت به کار افتاد من یکی دیگه رو دوست دارم
ا/ت:پس بیا طلاق بگیرم من بچه روسقط می کنم
یونگی زد زیر گوشم و رفت
و منم رفتم تو اتاقم و که دیدیم گونه ام قرمز شده
فلش بک شب
یونگی ا/ت یک ساعت دیگه به خاطر حاملگی تو مهمونی گرفتیم اماده باش
منم برای اینکع حرصش دربیارم یک لباس باز برداشتم چون می دونم یونگی خیلی حساسه و رفتم بیرون که اومد معلوم بود اعصبانی
یونگی:برو عوضش کن
ا/ت:شکمم داره میاد جلو دیگه نمس تونم این لباسو بپوشم می خام الان بپوشم
یونگی :باشه بپوش
ا/ت:بریم
یونگسرفت سمت در و سوار اسانسور شدیم ورسدیم پایین و...
برگه ازمایش ا/ت و برداشتم رفتم خونه پیش مامان و بابام
تق تق
م. ی:پسرم خوشامدی پس عروسم کو
یونگی :حالش زیاد خوب نبود نیومد
م. ی:بیا داخل... چرا حالش خوب نبود
یونگی:ا/ت حاملس
م. ی:چییییی
یونگی :اینم ازمایشش
م. ی:واقعااا..پس قراره یک نوه داشته باشمم
یونگی:اگه میشه می خام امشب خونه شما مهمونی بگیرم
م. ی:حتماااا
یونگی :و به مامان و بابای ا/ت هم بگو که حاملس می خام برم خونه پیش ا/ت حالش یک وقت بد میشع
م. ی:باشه برو مواظبش باش
ویو ا/ت
الان 4 ساعته یونگی رفته و برگه رو هم با خودش برده و هیچ خبری ازش نیست زنگ هم می زنن گوشیش خاموشه جرا جواب نمی ده که صدای باز کردن در اومد بلند شدم یونگی بود
ا/ت:معلوم هست کجا بودی
یونگی:اون بچه بچه منم هست پس حق نداری طلاق بگیری
ا/ت:من برگه رو امضا کردم
یونگی:منم پاره اش کردم
ا/ت:.. ببین منو وتد هیچ احساسی بهم نداریم حتی اگه من داشته باشم از بین می. برشم
یونگی:چرااز ببریش
ا/ت:چون تو
یونگی :من چی
ا/ت:تو دوستم نداری
یونگی :فکر کردم عقل نداری ولی اینجا خیلی خوب عقلت به کار افتاد من یکی دیگه رو دوست دارم
ا/ت:پس بیا طلاق بگیرم من بچه روسقط می کنم
یونگی زد زیر گوشم و رفت
و منم رفتم تو اتاقم و که دیدیم گونه ام قرمز شده
فلش بک شب
یونگی ا/ت یک ساعت دیگه به خاطر حاملگی تو مهمونی گرفتیم اماده باش
منم برای اینکع حرصش دربیارم یک لباس باز برداشتم چون می دونم یونگی خیلی حساسه و رفتم بیرون که اومد معلوم بود اعصبانی
یونگی:برو عوضش کن
ا/ت:شکمم داره میاد جلو دیگه نمس تونم این لباسو بپوشم می خام الان بپوشم
یونگی :باشه بپوش
ا/ت:بریم
یونگسرفت سمت در و سوار اسانسور شدیم ورسدیم پایین و...
۱۱.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.