ازدواج اجباری پارت11
ویو ا/ت
سوار ماشین ماشین شدیم
ا/ت:می خام اهنو بزارم
یونگی:..
اهنگ و گذلشتم و صداشو زیاد کردم
که یونگی خاموش کرد
ا/ت:هییی چتهه
یونگی:تو به حرف من گوش کردی منم به حرفت گوش نمی
پوفی کشیدم خودمو محکم کوبیدم به صندلی شیشه رو دادم پایین یکم باد بخورم که شیشه رفت بالا
ا/ت:چرا شیشع رو می دی بالا
یونگی:برای بچه بده خیرسرت مادری باید مواظب بچه باشی نه اینکه بچه رو بکشی
ا/ت:چه ربطی دارهه
یونگی:وقتی می گم برا بچه بده یعنی بده
ا/ت:الان خودت داری بچه رو به کشتن می دی
یونگی:چرا
ا/ت:من مادرشم و بچه توی شکم منه پس من باید حالم خوب باشه تا بچه هم حالش خوب باشه و من الان خیلی گرمه و حدا اقل کولر بزن
یونگی کولر رو روشن کرد که رسدیم و رفتیم داخل و من نمی دونم چرا داشتم خجالت می کشیدم و می خاستم برم پیش جیمین که یونگی محکم کمرمو و گرفت ورفیتم و به همع سلام دادیم که فهمیدم پام به خاطر کفشه زخم شده رفتم بالا و رفتم تو اتاق یونگی دنبال چسب زخم می گشتم که یکی برگشت و گفت اینجا چیکار می کنی با ترس برگشتم دیدیم یونگی
ا/ت:خوب من چسب زخم می خام
یونگی :برای چته
پامو اوردم حلو زخممد دید
یونگی:چقدر بگم پاشنه بلند نپوش
ا/ت:ببخشید
یونگی رفت و چسپ زخم اورد اروم کفشمو از پام اورد و چسپ زخم برام اورد وزد به پام و از تو کمدش کفش سفید ماله خودش اورد و من پوشیدم و رفتیم پایین که پام سر خورد و از پله ها افتادم و بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نمیاد که چشامو و باز کردم و دیدیم تو بیمارستانم
ا/ت:من کجام
یونگی:بیمارستان بچه حالش خوبه دلی اگه شما حواستد جمع می کردی با مغز نمی خوردی زمین الان اینجا نبودی
ا/ت:تو کی هستی
یونگی:....
سوار ماشین ماشین شدیم
ا/ت:می خام اهنو بزارم
یونگی:..
اهنگ و گذلشتم و صداشو زیاد کردم
که یونگی خاموش کرد
ا/ت:هییی چتهه
یونگی:تو به حرف من گوش کردی منم به حرفت گوش نمی
پوفی کشیدم خودمو محکم کوبیدم به صندلی شیشه رو دادم پایین یکم باد بخورم که شیشه رفت بالا
ا/ت:چرا شیشع رو می دی بالا
یونگی:برای بچه بده خیرسرت مادری باید مواظب بچه باشی نه اینکه بچه رو بکشی
ا/ت:چه ربطی دارهه
یونگی:وقتی می گم برا بچه بده یعنی بده
ا/ت:الان خودت داری بچه رو به کشتن می دی
یونگی:چرا
ا/ت:من مادرشم و بچه توی شکم منه پس من باید حالم خوب باشه تا بچه هم حالش خوب باشه و من الان خیلی گرمه و حدا اقل کولر بزن
یونگی کولر رو روشن کرد که رسدیم و رفتیم داخل و من نمی دونم چرا داشتم خجالت می کشیدم و می خاستم برم پیش جیمین که یونگی محکم کمرمو و گرفت ورفیتم و به همع سلام دادیم که فهمیدم پام به خاطر کفشه زخم شده رفتم بالا و رفتم تو اتاق یونگی دنبال چسب زخم می گشتم که یکی برگشت و گفت اینجا چیکار می کنی با ترس برگشتم دیدیم یونگی
ا/ت:خوب من چسب زخم می خام
یونگی :برای چته
پامو اوردم حلو زخممد دید
یونگی:چقدر بگم پاشنه بلند نپوش
ا/ت:ببخشید
یونگی رفت و چسپ زخم اورد اروم کفشمو از پام اورد و چسپ زخم برام اورد وزد به پام و از تو کمدش کفش سفید ماله خودش اورد و من پوشیدم و رفتیم پایین که پام سر خورد و از پله ها افتادم و بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نمیاد که چشامو و باز کردم و دیدیم تو بیمارستانم
ا/ت:من کجام
یونگی:بیمارستان بچه حالش خوبه دلی اگه شما حواستد جمع می کردی با مغز نمی خوردی زمین الان اینجا نبودی
ا/ت:تو کی هستی
یونگی:....
۷.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.