رمان تاوان دروغ پارت پنجم
رمان تاوان دروغ #پارت_پنجم
"از زبان عرفان"
داشتم با اشکان رفیق فابم چت میکردم که حس کردم یکی داره میاد سمتم . حدس نمیزدم نازنینه چون با اون عصبانیتی که نشون داد فکر میکردم قطعا نمیاد . اما دیدم نازنینه . با تعجب گفتم : فکر نمیکردم بیای .
بهش نگاه کردم . تعجب کرده بود . حدس میزدم برای چیه چون ما کاملا باهم ست کرده بودیم . مثل ربات ها شروع کردم به اسکن کردن تیپ و صورتش . از بچگی تا الان اینقد خوب نگاهش نکرده بودم . پوست سفید و موهای بور لخت که بیشتر اوقات اون رو میبافت . و چشم های رنگی . همیشه برام جای سوال بوده که چرا اینقدر شکل همیم و هیچوقتم به جواب نرسیدم. بعد یکم مکث گفتم : خیلی خوشتیپ شدی ها .
یه تشکر زیر لبی گفت راه افتاد . خودمونم نمیدونستیم میخواستیم کجا بریم .
" از زبان نازنین "
با خودم میگفتم : فکر نمیکردی بیام؟؟ خو اگه سختته میخواد برم ؟؟ پررو ام هستن چقد . ولی خدایی چرا باهم ست کردیم خیلی عجیب و باحاله ها . یهو دیدم شروع کرد از سرتا پامو دید زدن میخواستم یه حرفی بش بزنم که یه چیزی جلوم رو نگه داشت . خو مگه تو ناموس نداری؟؟ بیشور بی ادب 😠 که یهو گفت
_خیلی خوشتیپ شدی ها
با خودم : چی؟؟ نفمیدم؟؟ عجبااا پررو پررو میگه خیلی خوشتیپ شدی !! اصن تو کی به من اینجور بگی اقا ؟؟
ذهن : باع خو حق داره پسره بیچاره علافش کردی . میخواستی اینقد تیپ نزنی والا !!
با خودم : تو یکی خفه شو که نمیخوام صداتو بشنوم .
ذهن : چشم وقتی مردی میفهمی خانوم.
با خودم : ای غلط کردم عزیزم منو تنها نزار
ذهن : پررو خانوم
توی دلم :😄
البته خودشم خیلی جذاب شده ها !! نه بابا اون اصنم قشنگ نیس اصلا !!
ذهن : نکنه دلت پیشش گیره ؟!
با خودم : حرف مفت نزنید پیلیزززز
اوه اوه جواب حرفشو ندادم . مگه نگفت خیلی خوشتیپ شدی . اروم یه تشکری گفتم و راه افتادم . مقصد نا نعلوم بود ولی همینطور میرفتم . حالا نیلو سوتی نده صلوااات . قطعا یه گندی میزنه که بعدا نمیشه جمعش کرد . من مطمئنم .
هیچ حرفی نمیزد تا گفتم : چیزی میخواستی بگی دیگه؟
_بنظرت برات اشنا نیستم؟
_ چرا بنظرم قبلا خیلی دیدمت
_خب ببین تو منی خیلی هم خوب میشناسی . میخوام داستانشو برات بگم ....
بنظرتون عرفان و نازنین از کجا همدیگرو میشناسن؟ قضیه چیه ؟ هر کی گفت فردا براتون ۴ تا پارت میزارم . ببینم چه میکنیدا🔥
🍭 🍬 تا پارت بعدمون بدرود . 👆 👋 👆
"از زبان عرفان"
داشتم با اشکان رفیق فابم چت میکردم که حس کردم یکی داره میاد سمتم . حدس نمیزدم نازنینه چون با اون عصبانیتی که نشون داد فکر میکردم قطعا نمیاد . اما دیدم نازنینه . با تعجب گفتم : فکر نمیکردم بیای .
بهش نگاه کردم . تعجب کرده بود . حدس میزدم برای چیه چون ما کاملا باهم ست کرده بودیم . مثل ربات ها شروع کردم به اسکن کردن تیپ و صورتش . از بچگی تا الان اینقد خوب نگاهش نکرده بودم . پوست سفید و موهای بور لخت که بیشتر اوقات اون رو میبافت . و چشم های رنگی . همیشه برام جای سوال بوده که چرا اینقدر شکل همیم و هیچوقتم به جواب نرسیدم. بعد یکم مکث گفتم : خیلی خوشتیپ شدی ها .
یه تشکر زیر لبی گفت راه افتاد . خودمونم نمیدونستیم میخواستیم کجا بریم .
" از زبان نازنین "
با خودم میگفتم : فکر نمیکردی بیام؟؟ خو اگه سختته میخواد برم ؟؟ پررو ام هستن چقد . ولی خدایی چرا باهم ست کردیم خیلی عجیب و باحاله ها . یهو دیدم شروع کرد از سرتا پامو دید زدن میخواستم یه حرفی بش بزنم که یه چیزی جلوم رو نگه داشت . خو مگه تو ناموس نداری؟؟ بیشور بی ادب 😠 که یهو گفت
_خیلی خوشتیپ شدی ها
با خودم : چی؟؟ نفمیدم؟؟ عجبااا پررو پررو میگه خیلی خوشتیپ شدی !! اصن تو کی به من اینجور بگی اقا ؟؟
ذهن : باع خو حق داره پسره بیچاره علافش کردی . میخواستی اینقد تیپ نزنی والا !!
با خودم : تو یکی خفه شو که نمیخوام صداتو بشنوم .
ذهن : چشم وقتی مردی میفهمی خانوم.
با خودم : ای غلط کردم عزیزم منو تنها نزار
ذهن : پررو خانوم
توی دلم :😄
البته خودشم خیلی جذاب شده ها !! نه بابا اون اصنم قشنگ نیس اصلا !!
ذهن : نکنه دلت پیشش گیره ؟!
با خودم : حرف مفت نزنید پیلیزززز
اوه اوه جواب حرفشو ندادم . مگه نگفت خیلی خوشتیپ شدی . اروم یه تشکری گفتم و راه افتادم . مقصد نا نعلوم بود ولی همینطور میرفتم . حالا نیلو سوتی نده صلوااات . قطعا یه گندی میزنه که بعدا نمیشه جمعش کرد . من مطمئنم .
هیچ حرفی نمیزد تا گفتم : چیزی میخواستی بگی دیگه؟
_بنظرت برات اشنا نیستم؟
_ چرا بنظرم قبلا خیلی دیدمت
_خب ببین تو منی خیلی هم خوب میشناسی . میخوام داستانشو برات بگم ....
بنظرتون عرفان و نازنین از کجا همدیگرو میشناسن؟ قضیه چیه ؟ هر کی گفت فردا براتون ۴ تا پارت میزارم . ببینم چه میکنیدا🔥
🍭 🍬 تا پارت بعدمون بدرود . 👆 👋 👆
۷۵.۳k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.