رمان ملک قلبم
رمان ملک قلبم
پارت ۲۰
دیانا، دستمو کردم تو موهاش بازی میکردم
ارسلان، سرم گذاشتم سمت دلش و سرمو فرا بردم تو دلش همینجوری داشت با موهام بازی میکرد که همونجوری خوابم برد
دیانا، ارسلان خوابید منم میخواستم غذا درست کنم سر ارسلان آروم گذاشتم تو بالشت یه پتو هم انداختم روش رفتم تو آشپز خانه شروع کردم به غذا پختن
... ۲ ساعت بعد ...
ارسلان با بوی خوبی از خواب بیدار شدم دیدم دیانا پیشم نیست یکم چشم چرخوندم دیدم تو آشپزخونه اس آروم بلند شدم رفتم پیشش دستمو انداختم دور کمرش گفتم نیازی به زحمت نبود
دیانا، داشتم غذا میپخت که دستی دور کمرم حلقه شد ترسیدم خواستم چیزی بگم که خودش حرف زد ارسلان بود
گفتم خواهش میکنم
پارت ۲۰
دیانا، دستمو کردم تو موهاش بازی میکردم
ارسلان، سرم گذاشتم سمت دلش و سرمو فرا بردم تو دلش همینجوری داشت با موهام بازی میکرد که همونجوری خوابم برد
دیانا، ارسلان خوابید منم میخواستم غذا درست کنم سر ارسلان آروم گذاشتم تو بالشت یه پتو هم انداختم روش رفتم تو آشپز خانه شروع کردم به غذا پختن
... ۲ ساعت بعد ...
ارسلان با بوی خوبی از خواب بیدار شدم دیدم دیانا پیشم نیست یکم چشم چرخوندم دیدم تو آشپزخونه اس آروم بلند شدم رفتم پیشش دستمو انداختم دور کمرش گفتم نیازی به زحمت نبود
دیانا، داشتم غذا میپخت که دستی دور کمرم حلقه شد ترسیدم خواستم چیزی بگم که خودش حرف زد ارسلان بود
گفتم خواهش میکنم
۸.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.