يكبار هم در تقاطع آن خيابان وسط شهر كه اسمش را نمي دانم،
يكبار هم در تقاطع آن خيابان وسط شهر كه اسمش را نمي دانم، ديده بودمت، كه سرتاپا سياه پوشيده بودي، مثل شبهاي گرم تابستان
و حالا هربار كه به آن خيابان مي رسم چشمهايم مثل ساعتي كه عقربه هايش دست باد افتاده باشد، مي چرخند و مي چرخند و پيدايت نمي كنند.
مثل پرنده اي كه راه دريا را گم كرده و دنبال رودخانه هاي كوچكيست كه راه دریا را بلد بودند ولی حالا مدتهاست که خشك شده اند.
و حالا هربار كه به آن خيابان مي رسم چشمهايم مثل ساعتي كه عقربه هايش دست باد افتاده باشد، مي چرخند و مي چرخند و پيدايت نمي كنند.
مثل پرنده اي كه راه دريا را گم كرده و دنبال رودخانه هاي كوچكيست كه راه دریا را بلد بودند ولی حالا مدتهاست که خشك شده اند.
۱۰.۰k
۲۹ دی ۱۴۰۰