چاي را كه در قهوه خانه ي كنار مرداب خورديم، به عادت هميشه
چاي را كه در قهوه خانه ي كنار مرداب خورديم، به عادت هميشه سكوت كردم و از پنجره بيرون را نگاه كردم كه چقدر تماشاييست اين دنياي گاهي مرد و گاهي نامرد.
يك كار خوبي كه هميشه مي كرد، اين بود كه هروقت ساكت بوديم و من جوري رفتار مي كردم كه انگار دارم به يكسري از مهم تـرين چيزهاي دنيا فكر ميكنم، يك بيتي از خودش مي خواند؛
آنروز هم سخت منتظر بودم ببينم چه مي خواند كه شنيدم آخرين قلپ چاي را خورد و بي مكث گفت:
بگرد بر سرم اي آسياي دور زمان
به هر جفا كه تواني،
كه سنگِ زيرينم
يك كار خوبي كه هميشه مي كرد، اين بود كه هروقت ساكت بوديم و من جوري رفتار مي كردم كه انگار دارم به يكسري از مهم تـرين چيزهاي دنيا فكر ميكنم، يك بيتي از خودش مي خواند؛
آنروز هم سخت منتظر بودم ببينم چه مي خواند كه شنيدم آخرين قلپ چاي را خورد و بي مكث گفت:
بگرد بر سرم اي آسياي دور زمان
به هر جفا كه تواني،
كه سنگِ زيرينم
۹۴.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۰