𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶⁰"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶⁰"
( ویو جونگکوک )
بهش خیره بودم... این چه تیپیه زده؟!
جلوی جونسو اینجوری لباس میپوشه؟!
ناخداگاه دستام مشت شد...
گوشیش رو روشن کرده بود و رنگ از صورتش پریده بود!
میتونستم عصبی بودن نگاهم رو حس کنم اما خیلی خودم رو کنترل کردم که نکوبم توی دهنش.
این توت فرنگی کوچولو از اعصاب ضعیف من خبر نداشت...
نمیدونه وقتی پا روی اعصابم بزاره چقدر میتونم خطرناک باشم!
مادر جونسو اومد و نزدیکی من روی مبل یک نفره نشست...
اوففف اصلا حوصله لبخند های فیک زدن رو نداشتم! اصلا منو چه به مهمونی رفتن؟!
نگاه جونسو به شدت ودف بود، اون منو میشناسه...
م.ج: پسرم چه عجب یه سری به ما زدی؟! خیلی وقت بود ندیده بودمت...
لبخند زورکی زدم و نگاهی بهش کردم.
کوک: _بله خاله جون، درگیر شرکت بودم! راستش انگاری منم شانس ندارم...
از نقشه شیطانیم از درون قهقهه ای زدم...
آخخخ که مخ تهیونگ و روش هاش عالیه!
م.ج: مگه چی شده؟!
خودمو غمگین جلوه دادم...
کوک: +هعییی راستش خونم به کل تو آتیش سوخت...
یهو آرا بی مقدمه و بلند گفت:
آرا: +چییی؟! خونه اتتتت؟!
سرمو بالا آوردم و دیدم کل نگاها ناباور رفته سمت آرا... خودشو جمع کرد و مضطرب گفت:
آرا: +یعنی خونتون! چقدر بد (لحن ضایع)
با لبخند فیک و چشمای وحشی نگاهش کردم:
کوک: +بله متاسفانه! منم اصلا از دردسر ها خوشم نمیاد...
بی تفاوت به نگاه گرد شده ی جونسو از دروغ هام ادامه دادم:
کوک: +متاسفانه چون مادری هم ندارم باید توی هتل بمونم.
[اسلاید دوم: لباس آرا]
( ویو جونگکوک )
بهش خیره بودم... این چه تیپیه زده؟!
جلوی جونسو اینجوری لباس میپوشه؟!
ناخداگاه دستام مشت شد...
گوشیش رو روشن کرده بود و رنگ از صورتش پریده بود!
میتونستم عصبی بودن نگاهم رو حس کنم اما خیلی خودم رو کنترل کردم که نکوبم توی دهنش.
این توت فرنگی کوچولو از اعصاب ضعیف من خبر نداشت...
نمیدونه وقتی پا روی اعصابم بزاره چقدر میتونم خطرناک باشم!
مادر جونسو اومد و نزدیکی من روی مبل یک نفره نشست...
اوففف اصلا حوصله لبخند های فیک زدن رو نداشتم! اصلا منو چه به مهمونی رفتن؟!
نگاه جونسو به شدت ودف بود، اون منو میشناسه...
م.ج: پسرم چه عجب یه سری به ما زدی؟! خیلی وقت بود ندیده بودمت...
لبخند زورکی زدم و نگاهی بهش کردم.
کوک: _بله خاله جون، درگیر شرکت بودم! راستش انگاری منم شانس ندارم...
از نقشه شیطانیم از درون قهقهه ای زدم...
آخخخ که مخ تهیونگ و روش هاش عالیه!
م.ج: مگه چی شده؟!
خودمو غمگین جلوه دادم...
کوک: +هعییی راستش خونم به کل تو آتیش سوخت...
یهو آرا بی مقدمه و بلند گفت:
آرا: +چییی؟! خونه اتتتت؟!
سرمو بالا آوردم و دیدم کل نگاها ناباور رفته سمت آرا... خودشو جمع کرد و مضطرب گفت:
آرا: +یعنی خونتون! چقدر بد (لحن ضایع)
با لبخند فیک و چشمای وحشی نگاهش کردم:
کوک: +بله متاسفانه! منم اصلا از دردسر ها خوشم نمیاد...
بی تفاوت به نگاه گرد شده ی جونسو از دروغ هام ادامه دادم:
کوک: +متاسفانه چون مادری هم ندارم باید توی هتل بمونم.
[اسلاید دوم: لباس آرا]
۵.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.