𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶²"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶²"
جونسو: وای میگم تو بی دلیل خاله خاله نمیکنی! چی شده؟! نقشه ات چیه؟!
کوک: _دو دقیقههه خفه شووو... خب من با دختر عموت قرار میزارم!
جونسو بلند گفت چیییی و یهو برگشت سمت آرا.
وای آرا کجا بود؟!
وقتی با جای خالیش مواجه شدم نگاهی به هیون کردم که چپ چپ نگاهم میکرد!
جونسو صداش رو آورد پایین و گفت:
جونسو: داری شوخییی میکنییی؟!
کوک: _نه کاملا جدی ام! تازه برق خونتون هم من قطع کرده بودم...
اومد چیزی بگه که مادر جونسو با سینی اومد سمتمون.
م.ج: چی میگید جوونا؟! نکنه از دوست دخترتون میگید؟!
با خنده ای گفتم: _نه بابا... مرسی چرا زحمت کشیدید...
م.ج: چه زحمتی!
جونسو مجبور شد کمی ازم فاصله بگیره!
به جای خالیه آرا نیم نگاهی کردم... یعنی کجا رفته؟! میخواد منو دق بده؟!
مادر جونسو نگاهی به جای خالی آرا کرد و گفت:
م.ج: ای وای این دختره کجا رفت؟! حتما... خب جوونه شاید با دوست پسرش حرف میزنه!
عصبی نگاهش کردم که هیون گفت: نه خیرم!
هیون: اینقدر خواهر منو با پسرا یکی نکنید...
مادر جونسو خندید و گفت:
م.ج: باشه باشه داداش غیرتی اصلا من چیزی نمیگم...
نگاهی به جونسو کردم با پوزخند نگاهم میکرد!
با چشم گفتم چیه هان؟! که چشم غره رفت...
خب منم بودم تعجب میکردم.
یهو فهمیده با دختر عموش قرار میزارم...
نزدیک های شام شده بود و آرا به کل غیبش زده بود...
به بهونه ی دستشویی رفتم سمت اتاق جییونگ و بی اجازه بازش کردم و...
جونسو: وای میگم تو بی دلیل خاله خاله نمیکنی! چی شده؟! نقشه ات چیه؟!
کوک: _دو دقیقههه خفه شووو... خب من با دختر عموت قرار میزارم!
جونسو بلند گفت چیییی و یهو برگشت سمت آرا.
وای آرا کجا بود؟!
وقتی با جای خالیش مواجه شدم نگاهی به هیون کردم که چپ چپ نگاهم میکرد!
جونسو صداش رو آورد پایین و گفت:
جونسو: داری شوخییی میکنییی؟!
کوک: _نه کاملا جدی ام! تازه برق خونتون هم من قطع کرده بودم...
اومد چیزی بگه که مادر جونسو با سینی اومد سمتمون.
م.ج: چی میگید جوونا؟! نکنه از دوست دخترتون میگید؟!
با خنده ای گفتم: _نه بابا... مرسی چرا زحمت کشیدید...
م.ج: چه زحمتی!
جونسو مجبور شد کمی ازم فاصله بگیره!
به جای خالیه آرا نیم نگاهی کردم... یعنی کجا رفته؟! میخواد منو دق بده؟!
مادر جونسو نگاهی به جای خالی آرا کرد و گفت:
م.ج: ای وای این دختره کجا رفت؟! حتما... خب جوونه شاید با دوست پسرش حرف میزنه!
عصبی نگاهش کردم که هیون گفت: نه خیرم!
هیون: اینقدر خواهر منو با پسرا یکی نکنید...
مادر جونسو خندید و گفت:
م.ج: باشه باشه داداش غیرتی اصلا من چیزی نمیگم...
نگاهی به جونسو کردم با پوزخند نگاهم میکرد!
با چشم گفتم چیه هان؟! که چشم غره رفت...
خب منم بودم تعجب میکردم.
یهو فهمیده با دختر عموش قرار میزارم...
نزدیک های شام شده بود و آرا به کل غیبش زده بود...
به بهونه ی دستشویی رفتم سمت اتاق جییونگ و بی اجازه بازش کردم و...
۸.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.