𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵⁹"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵⁹"
تموم ت..نم یخ کرده بود!
خیلی باهوش بود که تا اینجا اومده بود و من باید تا شب مدام میدیدمش...
سریع رو به زنعمو گفتم: _ن..نه راستش ما داخل فرودگاه هم رو دیده بودیم...
نگاهی به هیون کردم و با چشم براش ادا و اشاره اومدم که خودشو یکم جمع کرد.
اما جونسو که کنار هیون وایستاده بود سوالی نگاهم میکرد...
زنعمو: واقعاا؟! چه تصادفی؟! بیا داخل پسرم...
جونسو با جونگ کوک دست داد و توی سالن نشستن... وقتی زنعمو رفت آشپزخونه من هنوز خشک همون قسمت سالن وایستاده بودم!
کوک: +نمیشینید خانم؟!
نگاه معناداری به سرتاپام کرد... دلم میخواست کتکش بزنم!
نگاه جون سو خیلی ودف بود باید طبیعی رفتار کنم...
چند قدم سمت پذیرایی رفتم و کنار هیون روی مبل دو نفره نشستم.
گوشیم روی میز جا گرفته بود!
نگاه های خیره ای که بهم میکرد باعث شده بود کف دستام عرق سرد کنه...
پس باید خودمو با گوشیم مشغول میکردم.
گوشیم رو برداشتم و دکمه اش رو نگه داشتم تا روشن بشه!
سرمو بالا آوردم نگاه جدی و کمی عصبی جونگ کوک رو دیدم... عاممم گوشیم رو روش خاموش کرده بودم!
از نگاهش مثل یه جوجه سرمو انداختم پایین... وقتی گوشیم روشن شد...
داشتم شاخ در میاوردم، سیصد و بیست و سه تماس بی پاسخ و کلی پیامک و پیام...
گوشیم پشت هم اینقدری ویبره رفت که توجه جونسو و همه بازم روی من افتاد!
ل..بمو به دندون گرفتم...
[حمایت کنید صدتایی بشیم:)]
تموم ت..نم یخ کرده بود!
خیلی باهوش بود که تا اینجا اومده بود و من باید تا شب مدام میدیدمش...
سریع رو به زنعمو گفتم: _ن..نه راستش ما داخل فرودگاه هم رو دیده بودیم...
نگاهی به هیون کردم و با چشم براش ادا و اشاره اومدم که خودشو یکم جمع کرد.
اما جونسو که کنار هیون وایستاده بود سوالی نگاهم میکرد...
زنعمو: واقعاا؟! چه تصادفی؟! بیا داخل پسرم...
جونسو با جونگ کوک دست داد و توی سالن نشستن... وقتی زنعمو رفت آشپزخونه من هنوز خشک همون قسمت سالن وایستاده بودم!
کوک: +نمیشینید خانم؟!
نگاه معناداری به سرتاپام کرد... دلم میخواست کتکش بزنم!
نگاه جون سو خیلی ودف بود باید طبیعی رفتار کنم...
چند قدم سمت پذیرایی رفتم و کنار هیون روی مبل دو نفره نشستم.
گوشیم روی میز جا گرفته بود!
نگاه های خیره ای که بهم میکرد باعث شده بود کف دستام عرق سرد کنه...
پس باید خودمو با گوشیم مشغول میکردم.
گوشیم رو برداشتم و دکمه اش رو نگه داشتم تا روشن بشه!
سرمو بالا آوردم نگاه جدی و کمی عصبی جونگ کوک رو دیدم... عاممم گوشیم رو روش خاموش کرده بودم!
از نگاهش مثل یه جوجه سرمو انداختم پایین... وقتی گوشیم روشن شد...
داشتم شاخ در میاوردم، سیصد و بیست و سه تماس بی پاسخ و کلی پیامک و پیام...
گوشیم پشت هم اینقدری ویبره رفت که توجه جونسو و همه بازم روی من افتاد!
ل..بمو به دندون گرفتم...
[حمایت کنید صدتایی بشیم:)]
۷.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.