tough love part60 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part60 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان ات
خیلی ناراحت بودم که هیچ اختیاری از خودم ندارم که برام تعیین تکلیف می کنن انگار خودم زبون ندارم که بگی چی درسته و چی بده
برای اینکه خودمو آروم کنم با چونگ هی تماس گرفتم اما جواب نداد چندبار این کارو کردم اما بیفایده بود
تصمیم گرفتم با تهیونگ تماس بگیرم یکم آروم تر شم
➕: الو تهیونگ
بابا تو کجایی؟
تهیونگ: من سرکارمم دیگه بگو چی شده
➕: چیشده؟ هیچی فقط خواهرت اومده اینجا میگه در ازدواج با شما نباید عجله کرد و یه عالمه حرف پشت سرت گفته که باعث شده الان من عصبانی و ناراحت باشم
تهیونگ: ببین با اینکه اریکا خواهر کوچیکه منه ولی به نظرم که درست گفته
➕: چی؟ تهیونگ تو الان چی گفتی؟
.... (تو همین حین یدفه ات خانوم میفتن به عربده کشیدن و گریه زاری و حق حق کنان آب قوره گرفتن)
➕: کشتمت تهیونگ
تهیونگ: نه نه نه من منظورم این بود که اریکا خیلی هم غلط کرده اینو درباره ی برادر بزرگ ترش گفته وقتی بیاد خونه حسابشو میرسم
ببین تو یه کاری الان دیگه جیغ نزن و فقط برو بگیر بخواب
از زبان نویسنده
ات که زد زیر گریه انقدر بلند بلند گریه می کرد که انگار داره دیگه خفه میشه صدای گریه هاش تا پایین سالن می اومد که توجه همه رو جلب کرد
مامان ➕: نیلی (خدمتکار عمارت)
نیلی سریع خودشو رسوند
نیلی: بله خانوم
مامان ➕: برو ببین ات چیشده
نیلی: چشم خانوم الان میرم
نیلی از پله ها رفت بالا پشت در اتاق ات ایستاد و با بند انگشتش به در زد
نیلی: چیشده خانوم حالتون بده؟ مادرتون نگران شدن اتفاقی افتاده؟
➕: چی؟ عاممم...
واای نه چیزی نشده نیلی جونم
دارم با تلفن صحبت میکنم لابد از خونه ی بغلیه (تا عمارت بعدی ۱۰۰ کیلومتر راهه)
نیلی با شوک از پشت در اتاق رفت کنار
➕: اوکی پس فردا بیا یه سر خونمون بقیه کارای عقب افتاده ی عروسی رو انجام بدیم
تهیونگ: باشه باشه عشقم هرچی که تو بگی فقط یه قولی به من بده که همین الان بری بخوابی باشه؟
➕: چشم تهیونگ جون هرچی که شما بگین
من آلن میرم می خوابم (کیوت و سوسول🩰👄🦄)
تهیونگ: قول دادیاا! شب بخیر
....
فقط یک روز به روز عروسی مونده بود دیگه مهلتی برای برگشتن وجود نداشت فردا عروسی ات و تهیونگ برپا میشد
اریکا و کارول و مامان و مامان بزرگ و مشاور خیلی سعی کردن ات رو متقاعد کنن که با تهیونگ ازدواج نکنه و برگرده پیش جونگ کوک اما ات حرف حساب حالیش نمیشد
کارول و اریکا دست به دست هم دادن و کلی برنامه ریزی کردن و نقشه کشیدن تا ات و جونگ کوک رو به هم برسونن اما ات حرف گوش نمی کرد
یه شب که کارول فهمید تهیونگ نقاشی میکشه ازش خواست که بره اونجا تا تابلو هاشو ببینه اما متوجه ی چیزی بیش از یه رابطه ی معمولی شد
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ات
خیلی ناراحت بودم که هیچ اختیاری از خودم ندارم که برام تعیین تکلیف می کنن انگار خودم زبون ندارم که بگی چی درسته و چی بده
برای اینکه خودمو آروم کنم با چونگ هی تماس گرفتم اما جواب نداد چندبار این کارو کردم اما بیفایده بود
تصمیم گرفتم با تهیونگ تماس بگیرم یکم آروم تر شم
➕: الو تهیونگ
بابا تو کجایی؟
تهیونگ: من سرکارمم دیگه بگو چی شده
➕: چیشده؟ هیچی فقط خواهرت اومده اینجا میگه در ازدواج با شما نباید عجله کرد و یه عالمه حرف پشت سرت گفته که باعث شده الان من عصبانی و ناراحت باشم
تهیونگ: ببین با اینکه اریکا خواهر کوچیکه منه ولی به نظرم که درست گفته
➕: چی؟ تهیونگ تو الان چی گفتی؟
.... (تو همین حین یدفه ات خانوم میفتن به عربده کشیدن و گریه زاری و حق حق کنان آب قوره گرفتن)
➕: کشتمت تهیونگ
تهیونگ: نه نه نه من منظورم این بود که اریکا خیلی هم غلط کرده اینو درباره ی برادر بزرگ ترش گفته وقتی بیاد خونه حسابشو میرسم
ببین تو یه کاری الان دیگه جیغ نزن و فقط برو بگیر بخواب
از زبان نویسنده
ات که زد زیر گریه انقدر بلند بلند گریه می کرد که انگار داره دیگه خفه میشه صدای گریه هاش تا پایین سالن می اومد که توجه همه رو جلب کرد
مامان ➕: نیلی (خدمتکار عمارت)
نیلی سریع خودشو رسوند
نیلی: بله خانوم
مامان ➕: برو ببین ات چیشده
نیلی: چشم خانوم الان میرم
نیلی از پله ها رفت بالا پشت در اتاق ات ایستاد و با بند انگشتش به در زد
نیلی: چیشده خانوم حالتون بده؟ مادرتون نگران شدن اتفاقی افتاده؟
➕: چی؟ عاممم...
واای نه چیزی نشده نیلی جونم
دارم با تلفن صحبت میکنم لابد از خونه ی بغلیه (تا عمارت بعدی ۱۰۰ کیلومتر راهه)
نیلی با شوک از پشت در اتاق رفت کنار
➕: اوکی پس فردا بیا یه سر خونمون بقیه کارای عقب افتاده ی عروسی رو انجام بدیم
تهیونگ: باشه باشه عشقم هرچی که تو بگی فقط یه قولی به من بده که همین الان بری بخوابی باشه؟
➕: چشم تهیونگ جون هرچی که شما بگین
من آلن میرم می خوابم (کیوت و سوسول🩰👄🦄)
تهیونگ: قول دادیاا! شب بخیر
....
فقط یک روز به روز عروسی مونده بود دیگه مهلتی برای برگشتن وجود نداشت فردا عروسی ات و تهیونگ برپا میشد
اریکا و کارول و مامان و مامان بزرگ و مشاور خیلی سعی کردن ات رو متقاعد کنن که با تهیونگ ازدواج نکنه و برگرده پیش جونگ کوک اما ات حرف حساب حالیش نمیشد
کارول و اریکا دست به دست هم دادن و کلی برنامه ریزی کردن و نقشه کشیدن تا ات و جونگ کوک رو به هم برسونن اما ات حرف گوش نمی کرد
یه شب که کارول فهمید تهیونگ نقاشی میکشه ازش خواست که بره اونجا تا تابلو هاشو ببینه اما متوجه ی چیزی بیش از یه رابطه ی معمولی شد
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۸.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.