tough love part59 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part59 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
اریکا که یکی از نقشای پلید داستان ماست با یه حس پریشونی و پشیمانی روی تختش دراز کشیده بود و به سقف بالای سرش خیره شده بود و دستاش رو سینش سنجاق شده بودن
ذهن کارول: من دارم عشق یه نفرو ازم میگیرم من نمی خوام جونگ کوک ناراحت باشه درسته که عاشقشم و می خوام فقط مال خودم باشه اما... دارم عشقشو ازش میگیرم درصورتی که اون بهم هیچ حسی نداره فقط دورش می پلکم بدون اینکه درنظرم بگیره نادیدم میگیره
این روزا متوجه ی تغیراتی تو تهیونگ شدم که انگار دیگه علاقه یا طمعی برای ازدواج با ات برای تصاحب کردن مال و اموالش ندارد انگار ظاهراً عاشق کارول شده و اون چششو گرفته
می تونم از تو عمق چشاش بفهمم که نمی خواد با ات ازدواج کنه اما دیگه خیلی دیر شده کشیتیه تایتانیک خیلی وقته حرکت کرده راه برگشتی وجود نداره
همش تقصیر منه که عاشق جونگ کوک بودم و بخاطر این علاقه ی لعنتیم بهش دارم زندگی شو نابود می کنم و ات رو ازش میگیرم باید یه کاری کنم که این عروسی به سر نرسه باید جلوشو بگیرم
اما چطوری!
کم کم که اینا ذهنمو درگیر خودش کرده بود یه فکری به سرم زد باید ات رو متقاعد کنم آره امشب میرم خونشون به بهونه ی اینکه با زن داداش آیندم بیشتر آشنا شم و بتونیم دوستای خوبی شیم پس شب همین کارو کردم
اریکا و ات و مامیش و کارول با هم روی کاناپه نشسته بودن
اریکا: ات عروس خوشگلم بنظرت زود ازدواج نمیکنی یعنی بهتر نیست قبل از اینکه شناخت کاملی داشته باشی ازدواج کنی؟
آخه یکم بنظرت عجله نمیکنی؟ من تورو نمی دونن اما تهیونگ رو خیلی خوب میشناسم
اون بعضی وقتا حتی از عزرائیلم بدتر میشه سیستماش قاطی پاتی میکنه کنترلشو از دست میده و به جنون میرسه
➕: چی؟ نه اصلا
تهیونگ خیلی هم خوبه و من عاشقشم و می خوام زودتر از اینام با هم عروسی کنیم ناسلامتی سه روز دیگه عروسیمونه
کارول: ولی بنظر من حق با اریکا عه شما خیلی زود قرار گذاشتین باهم ازدواج کنین
مامی ➕: آره حق با اوناس ات قبل از همه ی اینا یکم به جونگ کوک فکر کن شاید منصرف شدی خواستی با اون عروسی کنی اصن عجله نکن تصمیم درست رو بگیر
➕: عه وا مامان!؟
خواهش می کنم... من دیگه حتی نمی خوام اسم اون الدنگ رو بشنوم
اریکا: البته این به خودت بستگی داره اما من تهیونگو از شما بهتر میشناسم بهتره زیاد عجله نکنین اون اونطوری که وانمود میکنه نیست یه چیزی کمتر از اونه که میگه
ات دیگه تحمل شنیدن این چرت و پرتا رو نداشت برای همین سریع از رو کاناپه بلند شد از پله ها تند تند بالا رفت تو اتاقش و درو هم کوبید و نشست رو تخت و زانوهاشو بغل گرفت
اما همچنان تو سالن بحث درباره ی برگشت ات و جونگ کوک به هم و بهم زدن عروسی داشت کم کم جنجالی میشد
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
اریکا که یکی از نقشای پلید داستان ماست با یه حس پریشونی و پشیمانی روی تختش دراز کشیده بود و به سقف بالای سرش خیره شده بود و دستاش رو سینش سنجاق شده بودن
ذهن کارول: من دارم عشق یه نفرو ازم میگیرم من نمی خوام جونگ کوک ناراحت باشه درسته که عاشقشم و می خوام فقط مال خودم باشه اما... دارم عشقشو ازش میگیرم درصورتی که اون بهم هیچ حسی نداره فقط دورش می پلکم بدون اینکه درنظرم بگیره نادیدم میگیره
این روزا متوجه ی تغیراتی تو تهیونگ شدم که انگار دیگه علاقه یا طمعی برای ازدواج با ات برای تصاحب کردن مال و اموالش ندارد انگار ظاهراً عاشق کارول شده و اون چششو گرفته
می تونم از تو عمق چشاش بفهمم که نمی خواد با ات ازدواج کنه اما دیگه خیلی دیر شده کشیتیه تایتانیک خیلی وقته حرکت کرده راه برگشتی وجود نداره
همش تقصیر منه که عاشق جونگ کوک بودم و بخاطر این علاقه ی لعنتیم بهش دارم زندگی شو نابود می کنم و ات رو ازش میگیرم باید یه کاری کنم که این عروسی به سر نرسه باید جلوشو بگیرم
اما چطوری!
کم کم که اینا ذهنمو درگیر خودش کرده بود یه فکری به سرم زد باید ات رو متقاعد کنم آره امشب میرم خونشون به بهونه ی اینکه با زن داداش آیندم بیشتر آشنا شم و بتونیم دوستای خوبی شیم پس شب همین کارو کردم
اریکا و ات و مامیش و کارول با هم روی کاناپه نشسته بودن
اریکا: ات عروس خوشگلم بنظرت زود ازدواج نمیکنی یعنی بهتر نیست قبل از اینکه شناخت کاملی داشته باشی ازدواج کنی؟
آخه یکم بنظرت عجله نمیکنی؟ من تورو نمی دونن اما تهیونگ رو خیلی خوب میشناسم
اون بعضی وقتا حتی از عزرائیلم بدتر میشه سیستماش قاطی پاتی میکنه کنترلشو از دست میده و به جنون میرسه
➕: چی؟ نه اصلا
تهیونگ خیلی هم خوبه و من عاشقشم و می خوام زودتر از اینام با هم عروسی کنیم ناسلامتی سه روز دیگه عروسیمونه
کارول: ولی بنظر من حق با اریکا عه شما خیلی زود قرار گذاشتین باهم ازدواج کنین
مامی ➕: آره حق با اوناس ات قبل از همه ی اینا یکم به جونگ کوک فکر کن شاید منصرف شدی خواستی با اون عروسی کنی اصن عجله نکن تصمیم درست رو بگیر
➕: عه وا مامان!؟
خواهش می کنم... من دیگه حتی نمی خوام اسم اون الدنگ رو بشنوم
اریکا: البته این به خودت بستگی داره اما من تهیونگو از شما بهتر میشناسم بهتره زیاد عجله نکنین اون اونطوری که وانمود میکنه نیست یه چیزی کمتر از اونه که میگه
ات دیگه تحمل شنیدن این چرت و پرتا رو نداشت برای همین سریع از رو کاناپه بلند شد از پله ها تند تند بالا رفت تو اتاقش و درو هم کوبید و نشست رو تخت و زانوهاشو بغل گرفت
اما همچنان تو سالن بحث درباره ی برگشت ات و جونگ کوک به هم و بهم زدن عروسی داشت کم کم جنجالی میشد
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۴۱.۷k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.