tough love part61 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part61 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
کارول که مجذوب تابلو ها شده بود تخت تأثیر طرحها قرار گرفت
تهیونگ: من نمی دونم چرا امروز انقدر استرس دارم حالم یه جوریه
کارول: چرا؟
تهیونگ: شاید چون تو اولین نفری هستی که داری نگاشون میکنی
از نظر من این تابلو ها اونقدرا هم خاص نیستن
کارول: اما... خیلی اصیلن
من که خیلی می تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم
تهیونگ: واقعاً؟
کارول: چرا که نه
اینم تو کشیدی؟ (کارول تا چشش به یه تابلو خورد از حیرت داشت می ترکید)
تهیونگ: آره... چطور مگه؟ (این یکی تابلو رو خود تهیونگ واقعاً کشیده کیک نیست)
کارول: عالیههه
تهیونگ خودش از تابلوش خوشش نمی اومد اما وقتی دید کارول براش ذوق مرگ شده تصمیم گرفت اونو بهش بده پس رفتن تابلو رو از رو دیوار که بهش آویزون بود برداشت و آورد پیش کارول
تهیونگ: بفرمایین
کارول: چی؟ (چشاش داره از حدقه در میاد)
تهیونگ: این هدیه ی منه به شما
کارول تابلو رو آروم کنار زد چون خجالت می کشید
کارول: نه... شوخی میکنی!
تهیونگ: اتفاقاً کاملا جدی گفتم
این هدیه منه به شما
کارول که داشت از خوشحالی می کرد تابلو رو از دست تهیونگ گرفت چون تابلو عکسی از چهره ی خودش بود که با قلم و رنگ با ظرافت طراحی شده بود
کارول: وایییی
عاشقشم
.....
کارول: من دیگه باید برم... فردا کلی کار داریم تو هم زودبگیر بخواب فردا عروسیته
کارول داشت از در اتاق می رفت بیرون که برای ثانیه ای سرجاش میخ کوب شد و سمت تهیونگ نیم رخ شد تا ببینتش
بعد چند ثانیه رفت
دقیقاً دو دقیقه بعدش در گالری به صدا در اومد
ذهن تهیونگ: کیه این وقت شب؟
رفت سمت در و درو تا چند میلی متریش که باز کرد بادیگاردای جونگ کوک رو دید پس سریع مقاومت کرد تا وارد اتاق نشن اما اونقدر زورشون زیاد بود و ۲ نفر بودن نتونست درو خوب نگه داره و درو هل دادن و اومدن تو
تهیونگ سعی کرد فرار کنه اما گرفتنش پس سعی کرد که باهاشون رو دررو شه تا ولش کنن اما شکست خورد و حسابی از بادیگاردایی که از طرف جونگ کوک براش فرستاده بودن کتک خورد و له و لورده شد
اتاق بهم ریخته بود و تابلو ها در اثر ضربه از وسط شکسته شده بودن
یکی از بادیگارا دستای تهیونگو از پشت گرفت تا نتونه کاری کنه و اون یکی اومد جلو یه مشت حسابی رو صورتش بزنه که جاش مثل بادنجون نقش بیوفته که منصرف شدن و سرجاشون تو همون حالت متوقف شدن
➖: صورتش نه
.....
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
کارول که مجذوب تابلو ها شده بود تخت تأثیر طرحها قرار گرفت
تهیونگ: من نمی دونم چرا امروز انقدر استرس دارم حالم یه جوریه
کارول: چرا؟
تهیونگ: شاید چون تو اولین نفری هستی که داری نگاشون میکنی
از نظر من این تابلو ها اونقدرا هم خاص نیستن
کارول: اما... خیلی اصیلن
من که خیلی می تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم
تهیونگ: واقعاً؟
کارول: چرا که نه
اینم تو کشیدی؟ (کارول تا چشش به یه تابلو خورد از حیرت داشت می ترکید)
تهیونگ: آره... چطور مگه؟ (این یکی تابلو رو خود تهیونگ واقعاً کشیده کیک نیست)
کارول: عالیههه
تهیونگ خودش از تابلوش خوشش نمی اومد اما وقتی دید کارول براش ذوق مرگ شده تصمیم گرفت اونو بهش بده پس رفتن تابلو رو از رو دیوار که بهش آویزون بود برداشت و آورد پیش کارول
تهیونگ: بفرمایین
کارول: چی؟ (چشاش داره از حدقه در میاد)
تهیونگ: این هدیه ی منه به شما
کارول تابلو رو آروم کنار زد چون خجالت می کشید
کارول: نه... شوخی میکنی!
تهیونگ: اتفاقاً کاملا جدی گفتم
این هدیه منه به شما
کارول که داشت از خوشحالی می کرد تابلو رو از دست تهیونگ گرفت چون تابلو عکسی از چهره ی خودش بود که با قلم و رنگ با ظرافت طراحی شده بود
کارول: وایییی
عاشقشم
.....
کارول: من دیگه باید برم... فردا کلی کار داریم تو هم زودبگیر بخواب فردا عروسیته
کارول داشت از در اتاق می رفت بیرون که برای ثانیه ای سرجاش میخ کوب شد و سمت تهیونگ نیم رخ شد تا ببینتش
بعد چند ثانیه رفت
دقیقاً دو دقیقه بعدش در گالری به صدا در اومد
ذهن تهیونگ: کیه این وقت شب؟
رفت سمت در و درو تا چند میلی متریش که باز کرد بادیگاردای جونگ کوک رو دید پس سریع مقاومت کرد تا وارد اتاق نشن اما اونقدر زورشون زیاد بود و ۲ نفر بودن نتونست درو خوب نگه داره و درو هل دادن و اومدن تو
تهیونگ سعی کرد فرار کنه اما گرفتنش پس سعی کرد که باهاشون رو دررو شه تا ولش کنن اما شکست خورد و حسابی از بادیگاردایی که از طرف جونگ کوک براش فرستاده بودن کتک خورد و له و لورده شد
اتاق بهم ریخته بود و تابلو ها در اثر ضربه از وسط شکسته شده بودن
یکی از بادیگارا دستای تهیونگو از پشت گرفت تا نتونه کاری کنه و اون یکی اومد جلو یه مشت حسابی رو صورتش بزنه که جاش مثل بادنجون نقش بیوفته که منصرف شدن و سرجاشون تو همون حالت متوقف شدن
➖: صورتش نه
.....
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۴.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.