fake kook
fake kook
part*⁵¹
شب بعد از شهربازی
ا.ت: خسته نشدی
کوک: نه
ا.ت: خب بچه ها برین بخوابین
میرا: مامان امشب هم پیشمون میخوابی
ا.ت: باشه
کوک: نه
نورا: چرا؟
کوک: امشب مامانی پیش منه
بورا: پس ما چی؟
کوک: شما سه نفرید ولی من خودم تنهام بزارید مامانی پیش من باشه
میرا: باشه
ا.ت: چرا هرچی میگی میرا میگه باشه؟
کوک: نمیدونم برو از خودش بپرس بریم بخوابیم
ا.ت: اره خوابم هم میاد
صبح
از خواب بلند شدم کوک خواب بود رفتم پایین صبحونه درست کردم
میرا: مامان
ا.ت: بیدار شدی
میرا: اره ولی نورا بورا و بابایی خوابن
نورا و بورا: ما بیداریم
ا.ت: بچه ها برین بابایی هم بیدار کنیم
از دید کوک
بورا: بابایی بیدار شو
میرا: بابا کوک بیدار شو
کوک: چیه بچه ها
نورا: مامان صبحونه درست کرده بابایی بیا
کوک: الان میام
دستمو گرفتن
کوک: ا.ت
ا.ت: بیدار شدی
کوک: تو به بچه ها گفتی بیدارم کنن؟
ا.ت: اره بیا صبحونتو بخور
کوک: اومدم
داشتیم صبحونه میخوردیم
گوشیم زنگ خورد
ا.ت: گوشیم اونجاست بهم بده
کوک: تهیونگه
میرا: مامان عمو تهیونگ بگو بیاد پیشمون
نورا: اره مامان بگو
ا.ت: عزیزم نمیشه من امروز کار دارم میگم فردا بیاد
کوک: حالا جوابشو بده
ا.ت: الو
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: بله
تهیونگ: پدرت
ا.ت: چیشده
تهیونگ: بیا بیمارستان
ا.ت: تهیونگ بگو چیشده
تهیونگ: بیا میفهمی عجله کن خب خدافظ
ا.ت: الو الو
کوک: چیشد
ا.ت: بابام
کوک: چیشده
ا.ت: من باید برم
کوک: وایسا ببینم کجا
ا.ت: بیمارستان حاله بابام خوب نیست
کوک: وایسا منم میام
ا.ت: بچه ها چیه
بورا: ماهم میایم
کوک: راست میگه میایم
ا.ت: پس عجله کنید
رفتیم بیمارستان
ا.ت: شما نیاید من میرم
از ماشین پیاده شدم
ا.ت: تهیونگ پدرم چش شده
تهیونگ: تو اون اتاقست
رفتم داخل اتاق
ا.ت:بابا
پ: ا.ت
ا.ت: خوبی
پ: من باید بپرسم حالت چطوره خوبی
ا.ت: نه تورو اینجوری میبینم خوب نیستم
پ: ا.ت گفتم بیای اینجا تا اینو بهت بگم
ا.ت: بگو
پ: منو ببخش
ا.ت: چرا ببخشمت تو که کاری نکردی
پ: من نزاشتم با جونگکوک ازدواج کنی و خیی اذیتت کردم
ا.ت: بابا اینا اصلا مهم نیستن تو الان خوبی؟
پ: تورو میبینم اره فقط خیالم و راحت کن که بخشیدی
ا.ت: بخشیدمت من خیلی وقته بخشیدمت هروز میخواستم بیام پیشت نتونستم بیام میترسیدم بیرونم کنید
پ: میدونی تو این پنج سال چقدر بهم بد گذشته
ا.ت: بابا اینجوری نگو
پ: توهم گریه نکن
نورا: مامان
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁵¹
شب بعد از شهربازی
ا.ت: خسته نشدی
کوک: نه
ا.ت: خب بچه ها برین بخوابین
میرا: مامان امشب هم پیشمون میخوابی
ا.ت: باشه
کوک: نه
نورا: چرا؟
کوک: امشب مامانی پیش منه
بورا: پس ما چی؟
کوک: شما سه نفرید ولی من خودم تنهام بزارید مامانی پیش من باشه
میرا: باشه
ا.ت: چرا هرچی میگی میرا میگه باشه؟
کوک: نمیدونم برو از خودش بپرس بریم بخوابیم
ا.ت: اره خوابم هم میاد
صبح
از خواب بلند شدم کوک خواب بود رفتم پایین صبحونه درست کردم
میرا: مامان
ا.ت: بیدار شدی
میرا: اره ولی نورا بورا و بابایی خوابن
نورا و بورا: ما بیداریم
ا.ت: بچه ها برین بابایی هم بیدار کنیم
از دید کوک
بورا: بابایی بیدار شو
میرا: بابا کوک بیدار شو
کوک: چیه بچه ها
نورا: مامان صبحونه درست کرده بابایی بیا
کوک: الان میام
دستمو گرفتن
کوک: ا.ت
ا.ت: بیدار شدی
کوک: تو به بچه ها گفتی بیدارم کنن؟
ا.ت: اره بیا صبحونتو بخور
کوک: اومدم
داشتیم صبحونه میخوردیم
گوشیم زنگ خورد
ا.ت: گوشیم اونجاست بهم بده
کوک: تهیونگه
میرا: مامان عمو تهیونگ بگو بیاد پیشمون
نورا: اره مامان بگو
ا.ت: عزیزم نمیشه من امروز کار دارم میگم فردا بیاد
کوک: حالا جوابشو بده
ا.ت: الو
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: بله
تهیونگ: پدرت
ا.ت: چیشده
تهیونگ: بیا بیمارستان
ا.ت: تهیونگ بگو چیشده
تهیونگ: بیا میفهمی عجله کن خب خدافظ
ا.ت: الو الو
کوک: چیشد
ا.ت: بابام
کوک: چیشده
ا.ت: من باید برم
کوک: وایسا ببینم کجا
ا.ت: بیمارستان حاله بابام خوب نیست
کوک: وایسا منم میام
ا.ت: بچه ها چیه
بورا: ماهم میایم
کوک: راست میگه میایم
ا.ت: پس عجله کنید
رفتیم بیمارستان
ا.ت: شما نیاید من میرم
از ماشین پیاده شدم
ا.ت: تهیونگ پدرم چش شده
تهیونگ: تو اون اتاقست
رفتم داخل اتاق
ا.ت:بابا
پ: ا.ت
ا.ت: خوبی
پ: من باید بپرسم حالت چطوره خوبی
ا.ت: نه تورو اینجوری میبینم خوب نیستم
پ: ا.ت گفتم بیای اینجا تا اینو بهت بگم
ا.ت: بگو
پ: منو ببخش
ا.ت: چرا ببخشمت تو که کاری نکردی
پ: من نزاشتم با جونگکوک ازدواج کنی و خیی اذیتت کردم
ا.ت: بابا اینا اصلا مهم نیستن تو الان خوبی؟
پ: تورو میبینم اره فقط خیالم و راحت کن که بخشیدی
ا.ت: بخشیدمت من خیلی وقته بخشیدمت هروز میخواستم بیام پیشت نتونستم بیام میترسیدم بیرونم کنید
پ: میدونی تو این پنج سال چقدر بهم بد گذشته
ا.ت: بابا اینجوری نگو
پ: توهم گریه نکن
نورا: مامان
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.