قلب های عاشق میشکستند ..
قلب های عاشق میشکستند ..
روزهای تکراری میگذشتند ..
همه چیز یکی بود و هیچ چیز یکی نبود .
یکی خنده داشت و در دل گریه و دیگری .. حتی توانی برای تظاهر نداشت .
بازی زندگی همین بود ..
برهم زدن ستون های حقیقت و فرو ریختن هرچیزی که از وجودیت تو بود .
و در انتها هیچ توانی برای مقابله نمانده بود ..
یا شاید .. ترس ، توان مقابله را گرفته بود .
بین این گرداب ترس و انتخاب ، سمت کدام باید قدم برمیداشت ؟
این انتخابی بود که ادامه راه را برایش رقم میزد...
راهی که دیگ زیبا به نظر نمیرسید
#𝓜𝓸𝓸𝓷𝓬𝓱𝓲𝓵𝓭
۱۴۰۲/۵/۱۹
۰۱:۳۷
روزهای تکراری میگذشتند ..
همه چیز یکی بود و هیچ چیز یکی نبود .
یکی خنده داشت و در دل گریه و دیگری .. حتی توانی برای تظاهر نداشت .
بازی زندگی همین بود ..
برهم زدن ستون های حقیقت و فرو ریختن هرچیزی که از وجودیت تو بود .
و در انتها هیچ توانی برای مقابله نمانده بود ..
یا شاید .. ترس ، توان مقابله را گرفته بود .
بین این گرداب ترس و انتخاب ، سمت کدام باید قدم برمیداشت ؟
این انتخابی بود که ادامه راه را برایش رقم میزد...
راهی که دیگ زیبا به نظر نمیرسید
#𝓜𝓸𝓸𝓷𝓬𝓱𝓲𝓵𝓭
۱۴۰۲/۵/۱۹
۰۱:۳۷
۲.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.