۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۶۲
"ویو جونگکوک"
از پنجره به رفتن نادیا نگاه میکردم
عین دیوونه ها بودم
کل شب بارها خواستم نزارم بره ، حتی اگه عذاب میشکه، من با وحود اون ارومم
ولی اون چی؟
و حتی تو این لحظه هزاران بار خواستم برم پایینو بگم فکر کردی...همجیو حدی گفتم؟تو همینجا میمونی....هزارن حرفی که نزارم بره
چرا؟؟؟
اینکه بدون هیج حسی پیشت باشه؟ اینکه بلد نیستی بگی میخوام پیشم باشی
حتی خبر نداره که این مردی که براش اربابه...بهش حس پیدا کرده ....چون همه کارات با زور گویی بوده ....باعث ازارش شدییی، واقعا توقعه داری فکر کنه از رو علاقس؟
ماشین از حیاط خارج شد و ماشین تهیونگ وارد حیاط شد
اینو کم دارم
از کنار پنجره کنار رفتم
و رو تخت نشستم
بعد از چند دقیقه در اتاق باز شدو تهیونگ امد داخل
هوایه اسمون ابری بود و امکان بارشش ..زیاد بود
هوایی که الان خیلی دلگیر بود رو هوایه اتاقم اثر گذاشته بود.
بین دود و تاریکی اتاق به زور چهریه تهیونگ و میتونستم ببینم
ته: اینجا چخبره؟
چشمام و بستم ارنجمو رو سرم گذاشتم
ته: جونگکوک اون کی بود رفت؟...این وضعشه؟!.نادیا کجاست؟ ...دیشب چی شد؟
وقتی جوابی ندادم با نگرانی خواست بره طبقه پایین
که گفتن: رفت...
ته: ها؟
کوک : نادیا بود که رفت.برایه همیشه
ته: چرا؟...اجازشو دادی؟؟؟...جونگکوک چه اتفاقی اتفاقی افتاده؟
رو تخت نشستم
کوک: میخواست بره.میخواست زندگی کنه...من نمیتونم بخواطر خودم اینجا حبسش کنم
فقط اروم نگام میکرد
ته: ادمی شدی که به ارامش یه دختر بیشتر از خودت اهمیت میدی؟
منظورشو گرفتم
اینکه دوسش داری کا برات مهمه...
اینکه پشیمون میشی
اینکه عوض شدی
کوک: دیگه تموم شد
{خوشگلا پایان فصل .۱.ولی خب اگه به اسم فیک دقت کنید میبینید که داستان چیه)
فصل حدید از امشب .....
part: ۶۲
"ویو جونگکوک"
از پنجره به رفتن نادیا نگاه میکردم
عین دیوونه ها بودم
کل شب بارها خواستم نزارم بره ، حتی اگه عذاب میشکه، من با وحود اون ارومم
ولی اون چی؟
و حتی تو این لحظه هزاران بار خواستم برم پایینو بگم فکر کردی...همجیو حدی گفتم؟تو همینجا میمونی....هزارن حرفی که نزارم بره
چرا؟؟؟
اینکه بدون هیج حسی پیشت باشه؟ اینکه بلد نیستی بگی میخوام پیشم باشی
حتی خبر نداره که این مردی که براش اربابه...بهش حس پیدا کرده ....چون همه کارات با زور گویی بوده ....باعث ازارش شدییی، واقعا توقعه داری فکر کنه از رو علاقس؟
ماشین از حیاط خارج شد و ماشین تهیونگ وارد حیاط شد
اینو کم دارم
از کنار پنجره کنار رفتم
و رو تخت نشستم
بعد از چند دقیقه در اتاق باز شدو تهیونگ امد داخل
هوایه اسمون ابری بود و امکان بارشش ..زیاد بود
هوایی که الان خیلی دلگیر بود رو هوایه اتاقم اثر گذاشته بود.
بین دود و تاریکی اتاق به زور چهریه تهیونگ و میتونستم ببینم
ته: اینجا چخبره؟
چشمام و بستم ارنجمو رو سرم گذاشتم
ته: جونگکوک اون کی بود رفت؟...این وضعشه؟!.نادیا کجاست؟ ...دیشب چی شد؟
وقتی جوابی ندادم با نگرانی خواست بره طبقه پایین
که گفتن: رفت...
ته: ها؟
کوک : نادیا بود که رفت.برایه همیشه
ته: چرا؟...اجازشو دادی؟؟؟...جونگکوک چه اتفاقی اتفاقی افتاده؟
رو تخت نشستم
کوک: میخواست بره.میخواست زندگی کنه...من نمیتونم بخواطر خودم اینجا حبسش کنم
فقط اروم نگام میکرد
ته: ادمی شدی که به ارامش یه دختر بیشتر از خودت اهمیت میدی؟
منظورشو گرفتم
اینکه دوسش داری کا برات مهمه...
اینکه پشیمون میشی
اینکه عوض شدی
کوک: دیگه تموم شد
{خوشگلا پایان فصل .۱.ولی خب اگه به اسم فیک دقت کنید میبینید که داستان چیه)
فصل حدید از امشب .....
۲۱.۰k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.