"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:2
"ویو تهیونگ"
ته: بیا ..
کوک: بس کن ، نه تو نه اون دکتر احمق نمیتونه بهم کمک کنه
ته: چرا میتونیم، مگه یادت نیست ، ماه میش؟ خیلی بهتر شده بودی.جونگکوک تو این یماهه وضعت خیلی بد شده..!
با داد گفت:
کوک: اون موقعه...
تُن صداشو پایین اورد
کوک: اون موقعه نادیا بود ....
بله این داداش ما عاشق شده بود.
ته: جونگکوک..اون و فرستادی رفت ، اون رفت....تو تا کی میخوای اینجوری بمونی ؟! یه نگاه به خودت بنداز...
جونگکوک کارش شده بود سیگار کشیدن ...مست شدن
تو خونه موندن
خونش خاک گرفته بود .
همه خدمه رو به مرخصی با حقوق فرستاده بود.
باید بگم که کل هفته غم و دردشو جمع میکرد اخر هفته رو یه بد بخت پیاده میکرد...
و همه اینا بخواطر عشقش به نادیا بود...!
ته: جونگکوک فردا ساعت ۸ صبح وقت میگیرم...پا میشی میای...
باید میومد میش روانپزشکش
یه ۱۰ سالی هست با ازار بد بختی میبرمش پیش روانپزشک،و دارو هایی برایه جونگکوک تجویز میکرد.
ولی الان از همه موقعه ها وظعش بد تره!
از خونش بیرون زدم
"ویو جونگکوک"
همه حرفاش راست بود .
من کاملا خود قبلیم و گم کردم..
ولی اینا اتفاق نمیوفتاد اگه نادیا نمیرفت
اتفاق نمیوفتاد اگه بهش حسم و میگفتم
اگه بلد بودم بهش علاقمو نشون بدم
بهش بفهمونم که تا وقتی من هستم هیچ کس حتی نمیتونه به فکر اذیت کردنش باشه
باید بلد می بودم.
یه ماهه کارو بارم و به امون خدا ول کردم
دیگه بسه
اولم با رفتن پیش اون پیر خرفت خودن و پیدا میکنم..
چرا؟!
چون اون هر وقت بهم میگه این کار اشتباهه...کرمم برایه انجام اون کارا بیشتر میشه.
خودم و تو اینه نگاه کردم
اون جونگکوک قبلی سردی نگاهش بخواطر گذشتش بود ولی الان درد از دست دادن نادیا ...اخمو تر و منجمد ترش کرده بود.
اون روز به هر دری جز مطت کردن زدم تا اون دختره از یادم بره...
فرداشم تیپ قبلیمو زدم و با ماشین تهیونگ به مقصد شکنجه گاه رفتیم..
ماشینو جلویه ساختمون نگه داشت
از پنجره به ساختمون نگاه کردم
که صدایه تهیونگ منو به طرفش برگردوند
ته: جونگکوک، الان لطفا ازت خوااش میکنم از فکر نادیا بیا بیرون....فقط این یک ساعت و ..
کوک: بیخیال بابا...به اون فکر نمیکنم
ته: امید وارم..!
از ماشین پیاده شدم
تا تهیونگ ماشسنو به پارکینگ ببره
یکم اطرافو نگاه کردم
هوایه خوبی بود
چشمام و بستم و نفس عمیقی کشیدم که یه دفعه شخصی از پشت بهم خوردو بدون اینکه برگرده با عجله گفت:
_ معذرت میخوام ....
و رفت
دختری بود که بم برخورد کرده بودو سرشو انداخت پایین و رفت
ولی چرا انقدر صداش اشنا بود؟!
نادیا؟
وای پسر قرار بود بهش فکر نکنی، نه اینکه توهمشم بزنی
به دختره که داشت میرفت نگاه کردم...حتی ندیدم کجا رفت که صدایه تهیونگ هواسم پرت کرد
ته: هعی جونگکوک بریم؟
کوک: هوم؟ ...اره بریم
part:2
"ویو تهیونگ"
ته: بیا ..
کوک: بس کن ، نه تو نه اون دکتر احمق نمیتونه بهم کمک کنه
ته: چرا میتونیم، مگه یادت نیست ، ماه میش؟ خیلی بهتر شده بودی.جونگکوک تو این یماهه وضعت خیلی بد شده..!
با داد گفت:
کوک: اون موقعه...
تُن صداشو پایین اورد
کوک: اون موقعه نادیا بود ....
بله این داداش ما عاشق شده بود.
ته: جونگکوک..اون و فرستادی رفت ، اون رفت....تو تا کی میخوای اینجوری بمونی ؟! یه نگاه به خودت بنداز...
جونگکوک کارش شده بود سیگار کشیدن ...مست شدن
تو خونه موندن
خونش خاک گرفته بود .
همه خدمه رو به مرخصی با حقوق فرستاده بود.
باید بگم که کل هفته غم و دردشو جمع میکرد اخر هفته رو یه بد بخت پیاده میکرد...
و همه اینا بخواطر عشقش به نادیا بود...!
ته: جونگکوک فردا ساعت ۸ صبح وقت میگیرم...پا میشی میای...
باید میومد میش روانپزشکش
یه ۱۰ سالی هست با ازار بد بختی میبرمش پیش روانپزشک،و دارو هایی برایه جونگکوک تجویز میکرد.
ولی الان از همه موقعه ها وظعش بد تره!
از خونش بیرون زدم
"ویو جونگکوک"
همه حرفاش راست بود .
من کاملا خود قبلیم و گم کردم..
ولی اینا اتفاق نمیوفتاد اگه نادیا نمیرفت
اتفاق نمیوفتاد اگه بهش حسم و میگفتم
اگه بلد بودم بهش علاقمو نشون بدم
بهش بفهمونم که تا وقتی من هستم هیچ کس حتی نمیتونه به فکر اذیت کردنش باشه
باید بلد می بودم.
یه ماهه کارو بارم و به امون خدا ول کردم
دیگه بسه
اولم با رفتن پیش اون پیر خرفت خودن و پیدا میکنم..
چرا؟!
چون اون هر وقت بهم میگه این کار اشتباهه...کرمم برایه انجام اون کارا بیشتر میشه.
خودم و تو اینه نگاه کردم
اون جونگکوک قبلی سردی نگاهش بخواطر گذشتش بود ولی الان درد از دست دادن نادیا ...اخمو تر و منجمد ترش کرده بود.
اون روز به هر دری جز مطت کردن زدم تا اون دختره از یادم بره...
فرداشم تیپ قبلیمو زدم و با ماشین تهیونگ به مقصد شکنجه گاه رفتیم..
ماشینو جلویه ساختمون نگه داشت
از پنجره به ساختمون نگاه کردم
که صدایه تهیونگ منو به طرفش برگردوند
ته: جونگکوک، الان لطفا ازت خوااش میکنم از فکر نادیا بیا بیرون....فقط این یک ساعت و ..
کوک: بیخیال بابا...به اون فکر نمیکنم
ته: امید وارم..!
از ماشین پیاده شدم
تا تهیونگ ماشسنو به پارکینگ ببره
یکم اطرافو نگاه کردم
هوایه خوبی بود
چشمام و بستم و نفس عمیقی کشیدم که یه دفعه شخصی از پشت بهم خوردو بدون اینکه برگرده با عجله گفت:
_ معذرت میخوام ....
و رفت
دختری بود که بم برخورد کرده بودو سرشو انداخت پایین و رفت
ولی چرا انقدر صداش اشنا بود؟!
نادیا؟
وای پسر قرار بود بهش فکر نکنی، نه اینکه توهمشم بزنی
به دختره که داشت میرفت نگاه کردم...حتی ندیدم کجا رفت که صدایه تهیونگ هواسم پرت کرد
ته: هعی جونگکوک بریم؟
کوک: هوم؟ ...اره بریم
۱.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.