P
P22
ا.ت ویو
چشمامو باز کردم و یونگی را کمی آنطرف تر دیدم چرخیدم گوشیمو برداشتم تا ساعت و ببینم ساعت ۸ صبح بود آروم بلند شدم تا یونگی بیدار نشود روی تخت نشستم و چشمانم را مالیدم و خمیازه ای کشیدم از تخت پایین آمدم و دمپایی هستیم را پوشیدم و پتو را کمی بیشتر روی یونگی کشیدم سمت دستشویی رفتم و کارامو انجام دادم و بیرون آمدم و لباسم را با یک پیراهن بلند و زیبا به رنگ سبز که تا مچ پایم بود عوض کردم و موهای فر مشکی رنگم را باز کردم و بعد از برداشتن گوشیم پایین رفتم امروز شیفت نداشتم پس باید یک دستی به سر و روی خونه میکشیدم، اول ازخانه را جارو کردم و ظرف هارا شستم و پس از مدتی همه جا تمیز شد به ساعت نگاه کردم ساعت ۹بود دیگه الان بود که یونگی هم بیدار بشه رفتم و مشغول درست کردن وافل شدم
یونگی ویو
با نور خورشید چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم و چشمم به لباس سفیدم که کمی خونی بود افتاد بلند شدم و از گوشه اتاق جمش کردم تا ا.ت نبیند به سمت سرویس رفتم و کارامو کردم و پایین رفتم با دیدن ا.ت در آن لباس زیبا و موهای فرفری اش که روی شانه هایش افتاده بود لبخندی زدم ولی سریع خودم را جمع کردم و دوباره نقاب سردم را بر چهره زدم و با وارد شدن در آشپزخانه صبح بخیری گفتم و سمت یخچال رفتم
ا.ت با صدا برگشت و از زد و گفت: صبح بخیر......دارم وافل درست میکنم تقریبا آمده شد بشین سر میز و برگشت و به کارش ادامه داد
یونگی بدون هیچ حرفی سر میز نشین و گوشیمو روشن کرد با پیامی از طرف افرادش مواجه شد آمد پیام را باز کنید که ا.ت بشقاب را جلویش گذاشتم و خودش هم نشسته به ناچار گوشی را کنار گذاشت و کمی از وافل خورد از.ت منتظر نگاهش کرد و گفت: خوب شده؟
یونگی بدون هیچ حرفی سرش را تکان داد و به خوردن ادامه داد ا.ت هم لبخندی زد و با یونگی همراه شد کمی بعد در حال خوردن بودن و از.ت سرش تو گوشیش بود که گوشی یونگی زنگ خورد جواب داد و پس از مدتی تلفن را سمت ا.ت گرفت ا.ت با تعجب پرسید: کیه؟
یونگی گفت: دختر خاله کارت داره
ا.ت گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی همانطور که میخورد شروع به صحبت کرد ا.ت تکه کوچکی وافل خورد و گفت: یعنی شیرت نمیاد؟
یونگی خجالت زده سرش را پایین انداخت و به خوردن ادامه داد
ا.ت: نگران نباش طبیعیه معمولا بعد از زایمان کمی طول میکشه تا غده های شیری تحریک بشن
........
ا.ت: آها .....فعلا شیر خشک بهش بده فردا بیا بیمارستان پیش خودم معاینات کنم .......منم خوشحال شدم عزیزم خدانگهدار...ا.ت تلفن را قطع کرد و به یونگی نگاه کرد و تلفن را بهش پس داد
یونگی تلفن را گرفت و گفت: مگه امروز خونه ای
ا.ت سرش را تکان داد و گفت: آره امروز خونم شیفت ندارم
یونگی چیزی نگفت و با تشکری ساده به سمت اتاق کارش رفت
بقیش تو کامنتا♥️
ا.ت ویو
چشمامو باز کردم و یونگی را کمی آنطرف تر دیدم چرخیدم گوشیمو برداشتم تا ساعت و ببینم ساعت ۸ صبح بود آروم بلند شدم تا یونگی بیدار نشود روی تخت نشستم و چشمانم را مالیدم و خمیازه ای کشیدم از تخت پایین آمدم و دمپایی هستیم را پوشیدم و پتو را کمی بیشتر روی یونگی کشیدم سمت دستشویی رفتم و کارامو انجام دادم و بیرون آمدم و لباسم را با یک پیراهن بلند و زیبا به رنگ سبز که تا مچ پایم بود عوض کردم و موهای فر مشکی رنگم را باز کردم و بعد از برداشتن گوشیم پایین رفتم امروز شیفت نداشتم پس باید یک دستی به سر و روی خونه میکشیدم، اول ازخانه را جارو کردم و ظرف هارا شستم و پس از مدتی همه جا تمیز شد به ساعت نگاه کردم ساعت ۹بود دیگه الان بود که یونگی هم بیدار بشه رفتم و مشغول درست کردن وافل شدم
یونگی ویو
با نور خورشید چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم و چشمم به لباس سفیدم که کمی خونی بود افتاد بلند شدم و از گوشه اتاق جمش کردم تا ا.ت نبیند به سمت سرویس رفتم و کارامو کردم و پایین رفتم با دیدن ا.ت در آن لباس زیبا و موهای فرفری اش که روی شانه هایش افتاده بود لبخندی زدم ولی سریع خودم را جمع کردم و دوباره نقاب سردم را بر چهره زدم و با وارد شدن در آشپزخانه صبح بخیری گفتم و سمت یخچال رفتم
ا.ت با صدا برگشت و از زد و گفت: صبح بخیر......دارم وافل درست میکنم تقریبا آمده شد بشین سر میز و برگشت و به کارش ادامه داد
یونگی بدون هیچ حرفی سر میز نشین و گوشیمو روشن کرد با پیامی از طرف افرادش مواجه شد آمد پیام را باز کنید که ا.ت بشقاب را جلویش گذاشتم و خودش هم نشسته به ناچار گوشی را کنار گذاشت و کمی از وافل خورد از.ت منتظر نگاهش کرد و گفت: خوب شده؟
یونگی بدون هیچ حرفی سرش را تکان داد و به خوردن ادامه داد ا.ت هم لبخندی زد و با یونگی همراه شد کمی بعد در حال خوردن بودن و از.ت سرش تو گوشیش بود که گوشی یونگی زنگ خورد جواب داد و پس از مدتی تلفن را سمت ا.ت گرفت ا.ت با تعجب پرسید: کیه؟
یونگی گفت: دختر خاله کارت داره
ا.ت گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی همانطور که میخورد شروع به صحبت کرد ا.ت تکه کوچکی وافل خورد و گفت: یعنی شیرت نمیاد؟
یونگی خجالت زده سرش را پایین انداخت و به خوردن ادامه داد
ا.ت: نگران نباش طبیعیه معمولا بعد از زایمان کمی طول میکشه تا غده های شیری تحریک بشن
........
ا.ت: آها .....فعلا شیر خشک بهش بده فردا بیا بیمارستان پیش خودم معاینات کنم .......منم خوشحال شدم عزیزم خدانگهدار...ا.ت تلفن را قطع کرد و به یونگی نگاه کرد و تلفن را بهش پس داد
یونگی تلفن را گرفت و گفت: مگه امروز خونه ای
ا.ت سرش را تکان داد و گفت: آره امروز خونم شیفت ندارم
یونگی چیزی نگفت و با تشکری ساده به سمت اتاق کارش رفت
بقیش تو کامنتا♥️
- ۲.۰k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط