نگاهشو داد سمت دستگاه که داشت همش صداش تغییر میکرد...
نگاهشو داد سمت دستگاه که داشت همش صداش تغییر میکرد...
-نه نه نه تهیونگ...تهیونگ نه...
به هق هق افتاده بود... دکترا سریع اومدن داخل و جونگ کوک رو بیرون کردن...کوک از پشت در داشت نگاه میکرد...
«تهیونگا قوی باش...لطفا...لطفا»
و بعد چند مین صدای دستگاه به حالت عادیش برگشت...
نفسشو سنگین داد بیرون و همونطوری که به دیوار تکیه داده بود نشست رو زمین...
=آقای جئون...
کوک بلند شد و اشکاش رو پاک کرد...
-بله...
=آروم باشید...همه چیز رو به راهه!
-ممنون...
و دوباره رفت سمت اتاق تهیونگ...
-خوب جلوش وایسادیا.. آفرین...
لیوان آب ریخت ولی تا میخواست برش داره گوشیش زنگ خورد...
از تو جیبش در آورد...شماره ناشناس بود...
-بله؟!...هوسوک؟!عاا...شما همکار تهیونگ
هستید؟!اوم...تهیونگ..
نگاهی به ته کرد...
-حالش خوب نیست..بعدا بهتون میگم زنگ بزنه...
میخواست گوشی رو قطع کنه که...
-راستی...اون مرد...حالش خوبه؟!عا...ممنون...فعلا...
گوشی رو گذاشت و لیوان آب رو سر کشید...
-تهیونگا...زودتر باید بیدار شیا...
با صدای لرزونش گفت و رفت رو صندلی بغل تخت دراز کشید و تقریبا همونجا خوابش برد...
حمایت کووو؟!
-نه نه نه تهیونگ...تهیونگ نه...
به هق هق افتاده بود... دکترا سریع اومدن داخل و جونگ کوک رو بیرون کردن...کوک از پشت در داشت نگاه میکرد...
«تهیونگا قوی باش...لطفا...لطفا»
و بعد چند مین صدای دستگاه به حالت عادیش برگشت...
نفسشو سنگین داد بیرون و همونطوری که به دیوار تکیه داده بود نشست رو زمین...
=آقای جئون...
کوک بلند شد و اشکاش رو پاک کرد...
-بله...
=آروم باشید...همه چیز رو به راهه!
-ممنون...
و دوباره رفت سمت اتاق تهیونگ...
-خوب جلوش وایسادیا.. آفرین...
لیوان آب ریخت ولی تا میخواست برش داره گوشیش زنگ خورد...
از تو جیبش در آورد...شماره ناشناس بود...
-بله؟!...هوسوک؟!عاا...شما همکار تهیونگ
هستید؟!اوم...تهیونگ..
نگاهی به ته کرد...
-حالش خوب نیست..بعدا بهتون میگم زنگ بزنه...
میخواست گوشی رو قطع کنه که...
-راستی...اون مرد...حالش خوبه؟!عا...ممنون...فعلا...
گوشی رو گذاشت و لیوان آب رو سر کشید...
-تهیونگا...زودتر باید بیدار شیا...
با صدای لرزونش گفت و رفت رو صندلی بغل تخت دراز کشید و تقریبا همونجا خوابش برد...
حمایت کووو؟!
۴.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.