از بغل هم جدا شدن...
از بغل هم جدا شدن...
+آره...معذرت خواهیت رو قبول میکنم...
کوک لبخندی زد و رفت روی نوک انگشتاش رو رو لبای تهیونگ بوسه ای کاشت...
تهیونگ قبل اینکه کوک بیاد پایین دستشو دور کمر کوک برد و اون رو به خودش چسبوند و شروع کرد به مزه کردن لباش...
+من هیچ وقت نمیتونم ولت کنم پسر کوچولو...قلبمو بدجوری دزدیدی!:)
کوک خوشحال تر از قبل دوباره لبای تهیونگ رو بوسید...
(صبح روز بعد ساعت ۱۰)
-تهیونگ بیا دیگه...
با عجله اومد سمتش...
+بریم بریم...انقد عجله نکن بیمارستان نمیبنده!
راوی:(برای قلب کوک داشتن میرفتن دکتر)
(سی مین بعد)
منتظر نشسته بودن تا نوبتشون بشه...
«جئون جونگ کوک...برو اتاق دکتر معاینه شی»
باهم بلند شدن و رفتن اتاق...
(علامت دکتر اینجا=)
=خب...مشکل چیه؟!
کوک به تهیونگ نگاه کرد و بعد شروع کرد حرف زدن...
-من مشکل قلب دارم...اینم مدارکی که تو دکترای دیگه بهم دادن...میخوام بدونم راهی برای اینکه درمان بشه هست؟!
مدارک رو گذاشت رو میز دکتر و نشست سر جاش...
دکتر بعد دیدن کاغذا روش رو کرد به تهیونگ..
=جسارتا...نسبتتون باهم چیه؟!
+عا...رابطمون خیلی نزدیکه...
دکتر منظور تهیونگ رو فهمید و رفت سر اصل مطلب...
=خب...اینا نشون میده که این مشکل قلبتون خیلی زیاد و جدی نیست...میتونید با دارو جلوش رو بگیرید...
کوک نفسشو داد بیرون...خوشحال بود که کارش به پیوند قلب کشیده نشده...که یه دفعه دکتر گفت...
گیلیلیلییی 🦦
حمایت؟!🔪
+آره...معذرت خواهیت رو قبول میکنم...
کوک لبخندی زد و رفت روی نوک انگشتاش رو رو لبای تهیونگ بوسه ای کاشت...
تهیونگ قبل اینکه کوک بیاد پایین دستشو دور کمر کوک برد و اون رو به خودش چسبوند و شروع کرد به مزه کردن لباش...
+من هیچ وقت نمیتونم ولت کنم پسر کوچولو...قلبمو بدجوری دزدیدی!:)
کوک خوشحال تر از قبل دوباره لبای تهیونگ رو بوسید...
(صبح روز بعد ساعت ۱۰)
-تهیونگ بیا دیگه...
با عجله اومد سمتش...
+بریم بریم...انقد عجله نکن بیمارستان نمیبنده!
راوی:(برای قلب کوک داشتن میرفتن دکتر)
(سی مین بعد)
منتظر نشسته بودن تا نوبتشون بشه...
«جئون جونگ کوک...برو اتاق دکتر معاینه شی»
باهم بلند شدن و رفتن اتاق...
(علامت دکتر اینجا=)
=خب...مشکل چیه؟!
کوک به تهیونگ نگاه کرد و بعد شروع کرد حرف زدن...
-من مشکل قلب دارم...اینم مدارکی که تو دکترای دیگه بهم دادن...میخوام بدونم راهی برای اینکه درمان بشه هست؟!
مدارک رو گذاشت رو میز دکتر و نشست سر جاش...
دکتر بعد دیدن کاغذا روش رو کرد به تهیونگ..
=جسارتا...نسبتتون باهم چیه؟!
+عا...رابطمون خیلی نزدیکه...
دکتر منظور تهیونگ رو فهمید و رفت سر اصل مطلب...
=خب...اینا نشون میده که این مشکل قلبتون خیلی زیاد و جدی نیست...میتونید با دارو جلوش رو بگیرید...
کوک نفسشو داد بیرون...خوشحال بود که کارش به پیوند قلب کشیده نشده...که یه دفعه دکتر گفت...
گیلیلیلییی 🦦
حمایت؟!🔪
۳.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.