چند پارتیه غمگین از جین
چند پارتیه غمگین از جین
تهدید و مرگ باهم فرقی ندارن
ویو ات:صبح بیدار شدم مثل همیشه جین نبود رفتم پایین صبحونمو خوردم و حاضر شدم که برم بیمارستان منتظر موندم تا اینکه نوبتم شد رفتم تو اتاق
دک:سلام
×سلام دکتر
دک:خب چی شده
×چند وقتیه که سردردهای بدی دارم شبا مغزم تیر میکشه احساس میکنم فقط یه نقطه از سرم درد میکنه
دک:کجاش
×این قسمت
دک:باید عکس بگیریم
**خلاصه رفت و عکسش گرفت اومد گشادیم میاد بنویسم**
دک:خب....راستش شما....تومور مغزی دارین
×ممنون
دک:واقعا ناراحت نشدی؟
×راستش با اتفاقایی که تو زندگیم افتاده آرزوی مرگ کردم الانم داره برآورده میشه (لبخند تلخ)راستی چقدر دیگه زندم؟
دک:خب سه ماه....فقط به همسرتم بگو بیاد اینجا فردا میخوام ببینمش
×فکر نکنم براش مهم باشه ولی چشم(رفت)
ویو ات:رفتم توی ماشینو به همون پارکی رفتم که اولین بار منو جین بهم برخورد کردیم با سر خوردم بهش خندم گرفت ولی یه ذره خنده که عیبی نداره میخندیدمو اشک میریختم هرکی از کنارم رد میشد فکر میکرد دیوونم خب واقعا دیوونه شده بودم نمیدونستم باید چی کار کنم رفتم خونه که دیدم جین اونجاست محلش ندادم که گفت
# وایستا
×چیه
# کجا بودی؟
×به شما مربوط میشه؟
# ات بگو کجا بودی
×نترس من مثل تو خیانت کار نیستم رفتم بیمارستان
# بیمارستان برای چی
×میشه ولم کنی؟
# حرف بزن
×تومور دارم واسه ی همین رفتم حالا فهمیدی(داد)
# چ چی؟
×همین که شنیدی دکتر گفت فردا بیای ولی نمیدونه اصلا برات مهم نیست
# کدوم بیمارستان؟از کی؟
×......
تهدید و مرگ باهم فرقی ندارن
ویو ات:صبح بیدار شدم مثل همیشه جین نبود رفتم پایین صبحونمو خوردم و حاضر شدم که برم بیمارستان منتظر موندم تا اینکه نوبتم شد رفتم تو اتاق
دک:سلام
×سلام دکتر
دک:خب چی شده
×چند وقتیه که سردردهای بدی دارم شبا مغزم تیر میکشه احساس میکنم فقط یه نقطه از سرم درد میکنه
دک:کجاش
×این قسمت
دک:باید عکس بگیریم
**خلاصه رفت و عکسش گرفت اومد گشادیم میاد بنویسم**
دک:خب....راستش شما....تومور مغزی دارین
×ممنون
دک:واقعا ناراحت نشدی؟
×راستش با اتفاقایی که تو زندگیم افتاده آرزوی مرگ کردم الانم داره برآورده میشه (لبخند تلخ)راستی چقدر دیگه زندم؟
دک:خب سه ماه....فقط به همسرتم بگو بیاد اینجا فردا میخوام ببینمش
×فکر نکنم براش مهم باشه ولی چشم(رفت)
ویو ات:رفتم توی ماشینو به همون پارکی رفتم که اولین بار منو جین بهم برخورد کردیم با سر خوردم بهش خندم گرفت ولی یه ذره خنده که عیبی نداره میخندیدمو اشک میریختم هرکی از کنارم رد میشد فکر میکرد دیوونم خب واقعا دیوونه شده بودم نمیدونستم باید چی کار کنم رفتم خونه که دیدم جین اونجاست محلش ندادم که گفت
# وایستا
×چیه
# کجا بودی؟
×به شما مربوط میشه؟
# ات بگو کجا بودی
×نترس من مثل تو خیانت کار نیستم رفتم بیمارستان
# بیمارستان برای چی
×میشه ولم کنی؟
# حرف بزن
×تومور دارم واسه ی همین رفتم حالا فهمیدی(داد)
# چ چی؟
×همین که شنیدی دکتر گفت فردا بیای ولی نمیدونه اصلا برات مهم نیست
# کدوم بیمارستان؟از کی؟
×......
۲.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.