کنجکاویp

کنجکاوی"p¹²"
درحال جارو کردن خانه بود که آماندا گفت:
"الیزا، برو پیش ارباب ببین چیزی نیاز ندارن"
مکث کرد و بعد از چند لحظه چشمانش را به آماندا دوخت
"چرا خودت نمیری؟ چرا به کس دیگه‌ای نمیگی؟":Eliza
"بقیه دستشون بنده. فعلا تو کارت از همه راحت تره. پاشو برو تنبلی نکن"
"... باشه":Eliza
از پله ها بالا رفت تا به اتاق جئون رسید. نفس را در سینه حبس کرد و در زد
"بیا تو":kook
در را باز کرد و وارد اتاق شد. سرش را پایین انداخت و گفت:
"چیزی نیاز ندارید؟":Eliza
جئون که درحال بستن دکمه های لباسش بود، حقه لباسش را درست کرد اما چیزی باعث توقفش شد. چند لحظه، از آینه به الیزا نگاه کرد، مثل اینکه الیزا هیچ علاقه‌ای به برقراری ارتباط چشمی با او نداشت. بعد از چند لحظه مکث، دوباره شروع به مرتب کردن لباس داخل تنش کرد.
"... به بقیه خدمتکارا بگو پایین، ردیف صف ببندن.":kook
الیزا حتی فکر نکرد که جئون چرا این حرف را زد
"چشم":Eliza
"توام جزوشونی":kook
"چی؟":Eliza
جئون برگشت. الیزا همچنان سرش پایین بود. با قدم های بلند و محکم اما آرام نزدیک الیزا شد. دستش را زیر چانه الیزا برد، سرش را بالا گرفت، در چشمانش زل زدو گفت:
"اومدم پایین... میخوام توروهم بین اونا ببینم.. وقتی باهات حرف میزنم.. به من نگاه کن!!":kook
"... چشم":Eliza
چانه الیزا را ول کرد و گفت:
"برو پایین":kook
الیزا، بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد. پله هارا طی کرد و به تمامیه خدمتکار ها گفت:
"...":Eliza
گفتن کلمه"ارباب"برایش دشوار بود. اما کلمه جایگزینی برایش وجود نداشت. پس بی‌خیال شد و داد زد:
"ارباب گفت تمامیه خدمتکارا منظم و ردیف صف ببندن...":Eliza
بعد از بیان این حرف، آرام طوری که کسی نشنود گفت:
"منم جزوشون باشم..":Eliza
دیدگاه ها (۷)

کنجکاوی"p¹³"با قدم های آرام اما محکم، از پله ها پایین آمد. ب...

کنجکاوی"p¹⁴""تموم شد"به خودش در آینه خیره شد. دروغ چرا؟ احتم...

کنجکاوی"p¹¹"[این پارت ممکنه برای همه خوشایند نباشه]جونگ‌کوک ...

کنجکاوی"p¹⁰"[این پارت ممکنه برای همه خوشایند نباشه. گزارش نگ...

WISH MEET YOU PART 13سوجو. چند سال پیش وقتی توی جشن تولد خوا...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۸اما به محض تما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط