پارت یازدهم
پارت یازدهم
جیمین داخل ماشین رانندگی می کرد
زیر بارون سرگردون دنبال ا.ت می گشت
اون هیچ جای سئولو نمی شناخت و معلوم نبود کجا گم شده!
گوشیش زنگ خورد
اول فکر کرد کوک یا پدر و مادرشن اما شماره ناشناس بود
-بله؟
-شما همسر خانوم پارک ا.ت هستین؟
-بله...من دارم دنبال اون میگردم
-لطفا بیایید بیمارستان می خوام باهاتون صحبت کنم
جیمین فکر کرد ا.ت تصادف کرده
خوشحال بود چون اینطوری کارش راحت تر میشد!
اما کمی هم نگرانش بود
اگه اتفاق بدی براش افتاده بود؟
.....
دکتر به ا.ت که روی تخت خوابیده بود و سرم آرامبخش بهش وصل بود اشاره کرد
-اتفاقی براش نیوفتاده....زیر بارون بیهوش پیداش کردن و آوردنش اینجا
-خیلی ازتون ممنونم دکتر من دیگه برم تا کارای ترخیصشو انجام بدم
دکتر دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت
-باهات حرف دارم!
-چه حرفی؟
-اون خیلی تنهاس...تنها کسی که داره تویی! وقتی بهوش اومد باهاش حرف زدم اون همه چیزو بهم گفت به سرش مشت میزد برای همین آرامبخش زدیم بهش
-خانوم دکتر من نمی تونم با اون زندگی کنم! من خودم فکر چیزای دیگه رو دارم!
-اون یه زنه...نیاز به توجه داره تا حالا فکر کردی اگه بفرستیش کانادا چه اتفاقی میوفته؟ فکر کردی با بلاهایی که پدرش سرش اورد چقدر از زندگی تجربه داره که می تونه تو یه کشور دیگه خودش تنها زندگی کنه؟ بذار چند وقت دیگه پیشت بمونه...باید صبر کنی شاید حتی تا یه سال طول کشید اونوقته که میفهمه نیازی به تو نداره و همه چیز درست میشه
-اگه حسش ازم کم نشد چی؟
-نگران نباش...میشه
شرطارو نرسوندید ولی گذاشتم این سری هم کمترش می کنم
شرط برای پارت بعدی:۱۱۰ تا لایک ۴۰ تا کامنت
جیمین داخل ماشین رانندگی می کرد
زیر بارون سرگردون دنبال ا.ت می گشت
اون هیچ جای سئولو نمی شناخت و معلوم نبود کجا گم شده!
گوشیش زنگ خورد
اول فکر کرد کوک یا پدر و مادرشن اما شماره ناشناس بود
-بله؟
-شما همسر خانوم پارک ا.ت هستین؟
-بله...من دارم دنبال اون میگردم
-لطفا بیایید بیمارستان می خوام باهاتون صحبت کنم
جیمین فکر کرد ا.ت تصادف کرده
خوشحال بود چون اینطوری کارش راحت تر میشد!
اما کمی هم نگرانش بود
اگه اتفاق بدی براش افتاده بود؟
.....
دکتر به ا.ت که روی تخت خوابیده بود و سرم آرامبخش بهش وصل بود اشاره کرد
-اتفاقی براش نیوفتاده....زیر بارون بیهوش پیداش کردن و آوردنش اینجا
-خیلی ازتون ممنونم دکتر من دیگه برم تا کارای ترخیصشو انجام بدم
دکتر دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت
-باهات حرف دارم!
-چه حرفی؟
-اون خیلی تنهاس...تنها کسی که داره تویی! وقتی بهوش اومد باهاش حرف زدم اون همه چیزو بهم گفت به سرش مشت میزد برای همین آرامبخش زدیم بهش
-خانوم دکتر من نمی تونم با اون زندگی کنم! من خودم فکر چیزای دیگه رو دارم!
-اون یه زنه...نیاز به توجه داره تا حالا فکر کردی اگه بفرستیش کانادا چه اتفاقی میوفته؟ فکر کردی با بلاهایی که پدرش سرش اورد چقدر از زندگی تجربه داره که می تونه تو یه کشور دیگه خودش تنها زندگی کنه؟ بذار چند وقت دیگه پیشت بمونه...باید صبر کنی شاید حتی تا یه سال طول کشید اونوقته که میفهمه نیازی به تو نداره و همه چیز درست میشه
-اگه حسش ازم کم نشد چی؟
-نگران نباش...میشه
شرطارو نرسوندید ولی گذاشتم این سری هم کمترش می کنم
شرط برای پارت بعدی:۱۱۰ تا لایک ۴۰ تا کامنت
۹۰.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.