"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P³⁸
_________
روز بعد'⁹:²⁰ a.m'
_________
با دستور شاه به سمت اتاق تهیونگ برای بیدار کردنش راهی شدم،با خودم کلنجار میرفتم،منی که نمیخوام با تهیونگ روبرو بشم الان باید از خواب بیدارش کنم.
پشت در اتاقش ایستادم و با انگشت ضربهِ به در زدم و بعدش گفتم
جینآئه:شاهزاده تهیونگ..لطفا بیدار شین.
بارها کارم رو تکرار کردم...اما کسی نبود تا درو باز کنه و یا چیزی بگه،شاید کسی تو اتاق نبود،یا تو حمومه،نکنه واسش اتفاقی افتاده باشه،با تموم شدن آخرین جمله دلشوره سراغم اومد..سریع دستگیره رو رو به پایین فشار دادم و درو به سمت جلو هُل دادم با دیدن اینکه در قفل نیست لبخندی رو لبم اومد..
سریع وارد اتاق شدم و به اطرافم نگاه کردم..و با دیدن شخص که روی تخت با تهیونگ بود،شوکه شدم،قلبم ایستاد،دستام یخ زد،نمیتونستم نفس بکشم.
لخت در آغوش هم!!
لبخند تلخ زدم،همش دروغ بود،این من بودم که قرار بود قربانی بشه،پس چرا زودتر نفهمیدم.
میخواستم برگردم،چون دیگه تحمل دیدن همچون صحنهی رو نداشتم باید میرفتم تا به کارشون برسن،این من بودم که فکر میکرد واقعا ممکنه.
بدون برگشتن قدم اول رو به سمت بیرون اتاق برداشتم..که آیماه تکون خورد..دوباره سرجام میخکوب شدم..میخواستم برم،اما مغزم قلبم منو همراهی نمیکرد میخواست باشم.
چرخید به سمتم و چشماش رو از هم باز کرد..میدونم اول ممکنه دیدش تار بود اما لبخندش اون واسه چی بود؟
بدون حرفی سریع ملافه رو دوری تنش پیچوند و شروع کرد به جیغ کشیدن،اونقدر که بالاخره تونست تهیونگ رو بیدار کنه،تهیونگ با درک کردن وضعیت کمی خودش رو از روی تخت بلند کرد و نگاهی به من و آیماه که الانم جیغ میکشید انداخت،دستش رو روی پیشونیش گذاشت و چشماش رو محکم روی هم گذاشت،میخواست از موقعیت که توش قرار گرفته سر دربیاره،اما ممکن بود؟
تهیونگ:چیخبره
تهیونگ بعدی فهمیدن اینکه شلوار تنشه تختش رو ترک کرد و سمتم اومد..بالاخره تونستم به خود بیام.
مچ دستم که تو دست تهیونگ بود رو از دستش کشیدم و به چشمای که اشک توش حلقه زده بود و با صدای که از بغض میلرزید لب زدم
جینآئه:ولم کن.
با قدم های بلند اتاق تهیونگ رو ترک کردم..اون صحنه با هربار باز و بسته شدن چشمام جلوم ظاهر میشد..ترسناک بود.
نزدیک راه پله بودم که دوباره دستم رو گرفت
تهیونگ:صبر کن توضیح میدم،ما...
ما!!تهیونگ کِی وقت کردی من رو به ما تبدیل کنی؟
جینآئه:توضیح میدی..اما من اونی نیستم که نیاز به توضیح داشته باشه به قلب که خودت شکستوندیش توضیح بده.
تهیونگ:باور کن جینآئه من هيچی نمیدونم..اصلا یادم نمیاد آیماه کِی وارد اتاقم شده
جینآئه:اونقدر خوش گذشته که همه چیو فراموش کردی تبریک میگم تهیونگ..بالاخره به اون چیزی که حقت بود رسیدی.
تهیونگ:صبر کن،بهت توضیح میدم بهم گوش کن من هیچ کاری باهاش انجام ندادم،هیچ اتفاقی نیوفتاده
جینآئه:نیاز نیست توضیح بدی من با چشمام دیدم و از همه مهمتر واسم مهم نيست تو با کی بودی و چیکاری انجام دادی چون منو تو نسبتی باهم نداریم.
تهیونگ میخواست در جوابم چیزی بگه اما صدا ملکه که داشت از راه پله بالا میومد توجهمون رو جلب خودش کرد.
موقعیت خوبی بود برای فرار کردن از این صحنه اما دست تهیونگ که محکم دستم رو گرفته بود این فرصت رو ازم گرفت.
ملکه با رسیدنش با من و دیدن تهیونگ که با بالاتنه لخت کنارم ايستاده بود نفس عمیق کشید و چشماش از حالت تعجب گِرد شد
ملکه:اینجا چیخبره؟
آیماه که تا اون لحظه آروم شده بود دوباره شروع کرد به جیغ کشیدن..بالاخره باید به خواستهاش میرسید و طبق نقشه عمل میکرد.
ملکه به قدمهای بلند به سمت اتاق تهیونگ راه افتاد و دنبالش تهیونگ و منم چون دستم رو تهیونگ گرفته بود.
با وردمون و دیدن آیماه که تن لختش رو با ملافه پوشونده بود،ملکه جیغ خفهِ از ترس کشید و سمت آیماه رفت اما آیماه با دستش رو که به معنی اینکه کسی نزدیکش نشه تکون داد و با صدای بلند گفت
آیماه:نزدیکم نیاین..
صداش لکنت داشتُ میلرزید،واقعا این چی بود که امروز قصر که همیشه تو سکوت بود رو به لرز انداخته بود؟
غلط املایی بود معذرت 💫💜
نظرتون؟؟
حمایت یادتون تره😘
بگو ببینم چی ایده واسه ادامه فیک داری؟
P³⁸
_________
روز بعد'⁹:²⁰ a.m'
_________
با دستور شاه به سمت اتاق تهیونگ برای بیدار کردنش راهی شدم،با خودم کلنجار میرفتم،منی که نمیخوام با تهیونگ روبرو بشم الان باید از خواب بیدارش کنم.
پشت در اتاقش ایستادم و با انگشت ضربهِ به در زدم و بعدش گفتم
جینآئه:شاهزاده تهیونگ..لطفا بیدار شین.
بارها کارم رو تکرار کردم...اما کسی نبود تا درو باز کنه و یا چیزی بگه،شاید کسی تو اتاق نبود،یا تو حمومه،نکنه واسش اتفاقی افتاده باشه،با تموم شدن آخرین جمله دلشوره سراغم اومد..سریع دستگیره رو رو به پایین فشار دادم و درو به سمت جلو هُل دادم با دیدن اینکه در قفل نیست لبخندی رو لبم اومد..
سریع وارد اتاق شدم و به اطرافم نگاه کردم..و با دیدن شخص که روی تخت با تهیونگ بود،شوکه شدم،قلبم ایستاد،دستام یخ زد،نمیتونستم نفس بکشم.
لخت در آغوش هم!!
لبخند تلخ زدم،همش دروغ بود،این من بودم که قرار بود قربانی بشه،پس چرا زودتر نفهمیدم.
میخواستم برگردم،چون دیگه تحمل دیدن همچون صحنهی رو نداشتم باید میرفتم تا به کارشون برسن،این من بودم که فکر میکرد واقعا ممکنه.
بدون برگشتن قدم اول رو به سمت بیرون اتاق برداشتم..که آیماه تکون خورد..دوباره سرجام میخکوب شدم..میخواستم برم،اما مغزم قلبم منو همراهی نمیکرد میخواست باشم.
چرخید به سمتم و چشماش رو از هم باز کرد..میدونم اول ممکنه دیدش تار بود اما لبخندش اون واسه چی بود؟
بدون حرفی سریع ملافه رو دوری تنش پیچوند و شروع کرد به جیغ کشیدن،اونقدر که بالاخره تونست تهیونگ رو بیدار کنه،تهیونگ با درک کردن وضعیت کمی خودش رو از روی تخت بلند کرد و نگاهی به من و آیماه که الانم جیغ میکشید انداخت،دستش رو روی پیشونیش گذاشت و چشماش رو محکم روی هم گذاشت،میخواست از موقعیت که توش قرار گرفته سر دربیاره،اما ممکن بود؟
تهیونگ:چیخبره
تهیونگ بعدی فهمیدن اینکه شلوار تنشه تختش رو ترک کرد و سمتم اومد..بالاخره تونستم به خود بیام.
مچ دستم که تو دست تهیونگ بود رو از دستش کشیدم و به چشمای که اشک توش حلقه زده بود و با صدای که از بغض میلرزید لب زدم
جینآئه:ولم کن.
با قدم های بلند اتاق تهیونگ رو ترک کردم..اون صحنه با هربار باز و بسته شدن چشمام جلوم ظاهر میشد..ترسناک بود.
نزدیک راه پله بودم که دوباره دستم رو گرفت
تهیونگ:صبر کن توضیح میدم،ما...
ما!!تهیونگ کِی وقت کردی من رو به ما تبدیل کنی؟
جینآئه:توضیح میدی..اما من اونی نیستم که نیاز به توضیح داشته باشه به قلب که خودت شکستوندیش توضیح بده.
تهیونگ:باور کن جینآئه من هيچی نمیدونم..اصلا یادم نمیاد آیماه کِی وارد اتاقم شده
جینآئه:اونقدر خوش گذشته که همه چیو فراموش کردی تبریک میگم تهیونگ..بالاخره به اون چیزی که حقت بود رسیدی.
تهیونگ:صبر کن،بهت توضیح میدم بهم گوش کن من هیچ کاری باهاش انجام ندادم،هیچ اتفاقی نیوفتاده
جینآئه:نیاز نیست توضیح بدی من با چشمام دیدم و از همه مهمتر واسم مهم نيست تو با کی بودی و چیکاری انجام دادی چون منو تو نسبتی باهم نداریم.
تهیونگ میخواست در جوابم چیزی بگه اما صدا ملکه که داشت از راه پله بالا میومد توجهمون رو جلب خودش کرد.
موقعیت خوبی بود برای فرار کردن از این صحنه اما دست تهیونگ که محکم دستم رو گرفته بود این فرصت رو ازم گرفت.
ملکه با رسیدنش با من و دیدن تهیونگ که با بالاتنه لخت کنارم ايستاده بود نفس عمیق کشید و چشماش از حالت تعجب گِرد شد
ملکه:اینجا چیخبره؟
آیماه که تا اون لحظه آروم شده بود دوباره شروع کرد به جیغ کشیدن..بالاخره باید به خواستهاش میرسید و طبق نقشه عمل میکرد.
ملکه به قدمهای بلند به سمت اتاق تهیونگ راه افتاد و دنبالش تهیونگ و منم چون دستم رو تهیونگ گرفته بود.
با وردمون و دیدن آیماه که تن لختش رو با ملافه پوشونده بود،ملکه جیغ خفهِ از ترس کشید و سمت آیماه رفت اما آیماه با دستش رو که به معنی اینکه کسی نزدیکش نشه تکون داد و با صدای بلند گفت
آیماه:نزدیکم نیاین..
صداش لکنت داشتُ میلرزید،واقعا این چی بود که امروز قصر که همیشه تو سکوت بود رو به لرز انداخته بود؟
غلط املایی بود معذرت 💫💜
نظرتون؟؟
حمایت یادتون تره😘
بگو ببینم چی ایده واسه ادامه فیک داری؟
۱۲.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.