"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P⁴⁰
_________
پشت در حموم منتظر آیماه ایستاده بودم با اینکه هیچ علاقه نداشتم اما دیدن چشمای ملکه کهداشت بهم التماس میکرد تا مراقب آیماه باشم رو نتونستم نادیده بگیرم.
بعد از شنیدن صدا باز شدن قفل،کمی کنار رفتم،با بیرون اومدنش و دیدن من کنار تختش واکنش نشون نداد.
به سمت کمد لباسش رفت و بعد از نگاه طولانی لباس رو برای پوشیدن انتخاب کرد.
حوله تنپوش رو از دوری تنش زمانیکه پشتش بهمن بود خارج کرد و مشغول پوشیدن لباس انتخاب شدهاش شد.
با دیدن دو زخم بزرگ که نشونه یه درد بزرگ و یه اتفاق بد بود توجهمو رو خودش جلب کرد،نگام رد زخمش رو گرفت،اولین زخمش از کنار گردنش به سمت کمرش اومده بود،رد زخمش شبیه به ضربه شلاق بود،اما چی باعث شده بود تا بدن آیماه با رد شلاق نقاشی بشه،دومین رد زخمش کهاینم شباهت زیادی به ضربه شلاق داشت دوری کمرش پیچیده بود.
با کشیدن لباسش به سمت پایین رد زخمها از دیدم ناپدید شدن.
موهاش رو با کش بست تا باعث اذیتش نشه،زمانیکه حاظر شد با صدا که الانم میلرزید گفت
آیماه:من حاظرم
سرم رو تکون دادم تا بیتونم از شر این افکار بیرون بیام
جینآئه:باشه،بریم
نزدیک در اتاق بودیم که ملکه وارد اتاق شد،
ملکه:حاظر شدین
آیماه:اوهوم
ملکه:بیاین دنبالم
نقشه ملکه این بود که هرسه پنهونی قصر رو به مقصد ملاقات با پزشک ترک کنیم..ملکه میخواست مطمئن بشه که واقعا دیشب چی اتفاق افتاده بود.
از در پشتِ قصر خارج شدیم و سوار کالسکه که منتظر ایستاده بود شدیم.
نسبتا راه درازی رو برای ملاقات پزشک خانوادگی کیم رفتیم،جلو در خونه که از همین بیرون میشد حدس زد دو طبقهست کالسکه ایستاد
برای کمک به آیماه اول پیاده شدم..دستم رو به سمتش دراز کردم تا کمکِ بشه برای پیاده شدنش.
ملکه با زدن در خونه کنار آیماه که جلوتر از من ایستاده بود ایستاد و منتظر موند.
در خونه توسط خدمتکار باز شد و با کنار رفتنش اجازه داخل شدن به خونه رو به ما داد.
دنبال ملکه و آیماه وارد خونه شدم نگاهی به چهار گوشه خونه انداختم کف خونه با کاشی های قهوهای رنگ تزئین شده بود دیوار های که رنگ سفید داشت و کاناپهها و میز که قهوهای و سفید بود.
پزشک لحظهی بعد از ورودمون وارد نشیمن خونهاش شد..و با دیدن ملکه به همراه آیماه تعظیم کرد..و خوشاومدی گفت
پ:خوشاومدین بانو من،بفرمایید
با دستش به کاناپههای نشیمن اشاره کرد اما ملکه سری به معنی نه تکون داد
ملکه:وقت کافی برای نشستن ندارم..ازت میخوام موضوع امروز که اينجا مطرح میشه رو با خودت به گور ببری یعنی به باد فراموشی بسپاری نمیخوام ازش یاد کنی به هیچ وجه،میخوام نگاهی به آیماه بیندازی و بگوی سالم هست یا نه.
پ:چشم بانو حرف حرف شماست..بفرمایید شاهزاده آیماه از این طرف.
آیماه با پزشک نشیمن رو ترک کردن ملکه بعد از ورد اونا به یکی از اتاقها،روی کاناپه نشیمن نشست و رو به خدمتکار گفت تا واسش لیوان آب بیاورد.
جز من و ملکه کسی دیگهی تو نشیمن نموند که این منو میترسوند،نکنه اینجا بخوان منو بُکشند.
ملکه:جینآئه!!حواست به منه
برای پس زدن افکارم سرم رو به دو طرف تکون دادم و جواب دادم
جینآئه:بله!؟
ملکه:همنطور که میدونی نباید هیچ شخصی از این موضوع چیزی بدونه..فقط ما چهار نفر مگه نه اگه بدونم حتی به مامانت درموردش گفتی زندگیت رو بدتر از الان میکنم بهت قول میدم.
سرم رو به نشونه تایید حرفش تکون دادم
جینآئه:ب..بله
این یه نقشه بود!اما طراحش کی بود،آیماه و یا ادوین،دقیقا میخواستن چی بهدست بیارن.
تا این جایی داستان شبیه تصورات خودم گذشت همنطور که به جان درموردش گفته بودم آیماه برای موندن دست به هرکاری میزنه حتی باردار شدن.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون؟
ایدهی واسه ادامه فیک داری؟
چون پست رو ویژه کرده بودم گزارش شد نمیدونم کدوم بیپدر گزارشش کرد با اینکه هیچ صحنهی نداشت،کثافتارووووووو🤡
#جمهوری_اسلامی
#تابع_قوانین_ویسگون
P⁴⁰
_________
پشت در حموم منتظر آیماه ایستاده بودم با اینکه هیچ علاقه نداشتم اما دیدن چشمای ملکه کهداشت بهم التماس میکرد تا مراقب آیماه باشم رو نتونستم نادیده بگیرم.
بعد از شنیدن صدا باز شدن قفل،کمی کنار رفتم،با بیرون اومدنش و دیدن من کنار تختش واکنش نشون نداد.
به سمت کمد لباسش رفت و بعد از نگاه طولانی لباس رو برای پوشیدن انتخاب کرد.
حوله تنپوش رو از دوری تنش زمانیکه پشتش بهمن بود خارج کرد و مشغول پوشیدن لباس انتخاب شدهاش شد.
با دیدن دو زخم بزرگ که نشونه یه درد بزرگ و یه اتفاق بد بود توجهمو رو خودش جلب کرد،نگام رد زخمش رو گرفت،اولین زخمش از کنار گردنش به سمت کمرش اومده بود،رد زخمش شبیه به ضربه شلاق بود،اما چی باعث شده بود تا بدن آیماه با رد شلاق نقاشی بشه،دومین رد زخمش کهاینم شباهت زیادی به ضربه شلاق داشت دوری کمرش پیچیده بود.
با کشیدن لباسش به سمت پایین رد زخمها از دیدم ناپدید شدن.
موهاش رو با کش بست تا باعث اذیتش نشه،زمانیکه حاظر شد با صدا که الانم میلرزید گفت
آیماه:من حاظرم
سرم رو تکون دادم تا بیتونم از شر این افکار بیرون بیام
جینآئه:باشه،بریم
نزدیک در اتاق بودیم که ملکه وارد اتاق شد،
ملکه:حاظر شدین
آیماه:اوهوم
ملکه:بیاین دنبالم
نقشه ملکه این بود که هرسه پنهونی قصر رو به مقصد ملاقات با پزشک ترک کنیم..ملکه میخواست مطمئن بشه که واقعا دیشب چی اتفاق افتاده بود.
از در پشتِ قصر خارج شدیم و سوار کالسکه که منتظر ایستاده بود شدیم.
نسبتا راه درازی رو برای ملاقات پزشک خانوادگی کیم رفتیم،جلو در خونه که از همین بیرون میشد حدس زد دو طبقهست کالسکه ایستاد
برای کمک به آیماه اول پیاده شدم..دستم رو به سمتش دراز کردم تا کمکِ بشه برای پیاده شدنش.
ملکه با زدن در خونه کنار آیماه که جلوتر از من ایستاده بود ایستاد و منتظر موند.
در خونه توسط خدمتکار باز شد و با کنار رفتنش اجازه داخل شدن به خونه رو به ما داد.
دنبال ملکه و آیماه وارد خونه شدم نگاهی به چهار گوشه خونه انداختم کف خونه با کاشی های قهوهای رنگ تزئین شده بود دیوار های که رنگ سفید داشت و کاناپهها و میز که قهوهای و سفید بود.
پزشک لحظهی بعد از ورودمون وارد نشیمن خونهاش شد..و با دیدن ملکه به همراه آیماه تعظیم کرد..و خوشاومدی گفت
پ:خوشاومدین بانو من،بفرمایید
با دستش به کاناپههای نشیمن اشاره کرد اما ملکه سری به معنی نه تکون داد
ملکه:وقت کافی برای نشستن ندارم..ازت میخوام موضوع امروز که اينجا مطرح میشه رو با خودت به گور ببری یعنی به باد فراموشی بسپاری نمیخوام ازش یاد کنی به هیچ وجه،میخوام نگاهی به آیماه بیندازی و بگوی سالم هست یا نه.
پ:چشم بانو حرف حرف شماست..بفرمایید شاهزاده آیماه از این طرف.
آیماه با پزشک نشیمن رو ترک کردن ملکه بعد از ورد اونا به یکی از اتاقها،روی کاناپه نشیمن نشست و رو به خدمتکار گفت تا واسش لیوان آب بیاورد.
جز من و ملکه کسی دیگهی تو نشیمن نموند که این منو میترسوند،نکنه اینجا بخوان منو بُکشند.
ملکه:جینآئه!!حواست به منه
برای پس زدن افکارم سرم رو به دو طرف تکون دادم و جواب دادم
جینآئه:بله!؟
ملکه:همنطور که میدونی نباید هیچ شخصی از این موضوع چیزی بدونه..فقط ما چهار نفر مگه نه اگه بدونم حتی به مامانت درموردش گفتی زندگیت رو بدتر از الان میکنم بهت قول میدم.
سرم رو به نشونه تایید حرفش تکون دادم
جینآئه:ب..بله
این یه نقشه بود!اما طراحش کی بود،آیماه و یا ادوین،دقیقا میخواستن چی بهدست بیارن.
تا این جایی داستان شبیه تصورات خودم گذشت همنطور که به جان درموردش گفته بودم آیماه برای موندن دست به هرکاری میزنه حتی باردار شدن.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون؟
ایدهی واسه ادامه فیک داری؟
چون پست رو ویژه کرده بودم گزارش شد نمیدونم کدوم بیپدر گزارشش کرد با اینکه هیچ صحنهی نداشت،کثافتارووووووو🤡
#جمهوری_اسلامی
#تابع_قوانین_ویسگون
۱۹.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.