هم زاد روحم
#هم_زاد_روحم
#پارت_۶
دقیقا همون نقطه ای که فکر میکردم سختی تمومه شروع شد!
دادن دوتا امتهان فوق سخت و مفهومی تو یه روز!
و کلا هم ۳ روز فرصت داشتم تا جفتشون رو بخونم.
پدرم داشت در می اومد زیر فشار درس!
ولی به عشق هدفی که توی مغزم بود تحمل میکردم و اگه بخواطر هم زاد روحم نبود هیچ وقت هیچ وقت این سختی هارو تحمل نمی کردم.
یه روز رو تختم نشسته بودم و داشتم علوم میخوندم و واقعا خسته بودم
یهو به خودم گفتم: من چرا دارم انقدر تلاش میکنم چرا انقدر سختی میکشم؟
آخه فرزاد حتی نمیدونه من وجود خارجی دارم!
اون حتی من براش مهم نیستم!
اون وقت من اینهمه دارم سختی میکشم.
اما یهو یه حسی بهم گفت:
تو تلاش میکنی که بری کنسرت بخواطر اینکه خودت دوست داری ببینیش واسه فرازد تلاش نمیکنی !
واقعا قانع شدم و به درسم ادامه دادم.
امتهان دادم بعد رفتیم قم و منم هنوز نمیدونم چرا مامان بابام گفتن بریم قم
اول جم کران و بعد حرم حضرت معصومه زیارت کردیم.
یه کبابی توی قم هست که از قدیم هر وقت میرفتیم قم میرفتیم اونجا.
با بابا و مامان و آبجیم یه کباب زدییم و راه افتادیم از قم به تهران
بالاخره داشتم جواب زحمات و انتظارهام رو میدیدم...
شب کنسرت بود و داشتم برای ملاقات با یک فرشته حاضر میشدم.
لباس سبز ستی که با خودش داشتم رو پوشیدم.
یه شال سفید انداختم یکم آرایش کردم و با بابا و خواهرم راه افتادم به سمت هتل اسپیناس پالاس که کنسرت قرار بود اونجا برگزاربشه.
رسیدیم دم کنسرت.
هوا به شدت سرد بود.
مشکلی توی مدیریت هتل به وجود اومده بود و در های کنسرت رو بسته بودنو نمیزاشتن بریم داخل.
و تمام مردم فکر میکردن تقصیر فرزاده.
اونجا خیلی شلوغ شده بود و جای سوزن انداختن نبود
همه به هم میخوردیم و اون شب به ۱۰۰ تا مرد
خوردم🤦♀️😂
اون شب ماه خیلی زیبا بود و ابر ها دورش رو گرفته بودن ؛ بانگاه کردن بهش یاد فرزاد می افتادم و بیشتر مشتاق دیدارش میشدم...✨
#پارت_۶
دقیقا همون نقطه ای که فکر میکردم سختی تمومه شروع شد!
دادن دوتا امتهان فوق سخت و مفهومی تو یه روز!
و کلا هم ۳ روز فرصت داشتم تا جفتشون رو بخونم.
پدرم داشت در می اومد زیر فشار درس!
ولی به عشق هدفی که توی مغزم بود تحمل میکردم و اگه بخواطر هم زاد روحم نبود هیچ وقت هیچ وقت این سختی هارو تحمل نمی کردم.
یه روز رو تختم نشسته بودم و داشتم علوم میخوندم و واقعا خسته بودم
یهو به خودم گفتم: من چرا دارم انقدر تلاش میکنم چرا انقدر سختی میکشم؟
آخه فرزاد حتی نمیدونه من وجود خارجی دارم!
اون حتی من براش مهم نیستم!
اون وقت من اینهمه دارم سختی میکشم.
اما یهو یه حسی بهم گفت:
تو تلاش میکنی که بری کنسرت بخواطر اینکه خودت دوست داری ببینیش واسه فرازد تلاش نمیکنی !
واقعا قانع شدم و به درسم ادامه دادم.
امتهان دادم بعد رفتیم قم و منم هنوز نمیدونم چرا مامان بابام گفتن بریم قم
اول جم کران و بعد حرم حضرت معصومه زیارت کردیم.
یه کبابی توی قم هست که از قدیم هر وقت میرفتیم قم میرفتیم اونجا.
با بابا و مامان و آبجیم یه کباب زدییم و راه افتادیم از قم به تهران
بالاخره داشتم جواب زحمات و انتظارهام رو میدیدم...
شب کنسرت بود و داشتم برای ملاقات با یک فرشته حاضر میشدم.
لباس سبز ستی که با خودش داشتم رو پوشیدم.
یه شال سفید انداختم یکم آرایش کردم و با بابا و خواهرم راه افتادم به سمت هتل اسپیناس پالاس که کنسرت قرار بود اونجا برگزاربشه.
رسیدیم دم کنسرت.
هوا به شدت سرد بود.
مشکلی توی مدیریت هتل به وجود اومده بود و در های کنسرت رو بسته بودنو نمیزاشتن بریم داخل.
و تمام مردم فکر میکردن تقصیر فرزاده.
اونجا خیلی شلوغ شده بود و جای سوزن انداختن نبود
همه به هم میخوردیم و اون شب به ۱۰۰ تا مرد
خوردم🤦♀️😂
اون شب ماه خیلی زیبا بود و ابر ها دورش رو گرفته بودن ؛ بانگاه کردن بهش یاد فرزاد می افتادم و بیشتر مشتاق دیدارش میشدم...✨
۲.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.