رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۵۰
-نورم
ماتش شدم..من..یعنی من قلبشو به لرزش اوردم یعنی چشمای من عقلو از سرش عجیب پرونده یعنی لبای من جام مستیشه یعنی عطر من...فقط من...نه هیچ کس دیگه..فقط من...لبخندی روی لبام اومد که میخواست جار بزنه به عشقش، به مردم،به کل دنیا،که بلند بگه ای مردم من این مرد که شده امید زندگیم، شده همه کسم، شده تکیه گاهم، میخوامش، دوسش دارم،ای مردم ....چشمام خیره به چشاش شد ولی اشکام از شوق حرفاش هنوز میبارید و قصد خشک شدن نداشتن...پیشونیشو از پیشونیم جدا کرد و دستم که روی قلبش که درحال بیرون اومدن بود روی شونه های استوارش گذاشت...دستاش روی گونم قرار گرفت و درگیر خشک کردن بارونم بود و اخم جذابی روی پیشونیش نشسته بود...که گفت:
-الان چرا گریه میکنی نورم؟جانم عزیز من..چی شده؟واسه من گریه میکنی؟..اصلا من ارزش گریه های تورو دارم!..من حتا ارزش اینکه اسممو صدا بزنی ندارم...نورم...
یهو ساکت شد وهر دو دستمو از شونه هاش گرفت و بوسید و همینطور که تو دستش بود،با عشقی که تو چشماش موج میزد گفت:
-یعنی ممکنه این اشکا مال من باشن ممکنه این غمت فقط مال من باشه ممکنه دوسم داشته باشی.
انقدر حرف آخرشو با معصومیت و امید گفت که دوباره زدم زیر گریه و سریع بغلش کردم؛اصلا متوجه رفتارم نبودم سرم توی سینش پنهون کردم و زار زدم،دستاش دورم حلقه شده بودو چونشو روی سرم گذاشته بود و درحال خفه کردنم بود و پشت هر فشاری که تو آغوشش بودم وارد میکرد عشقشو با حرفاش با حرکاتش بیان میکرد و من چقدر این لحظه خواستم که خدا این آغوشو ازم نگیره...
-مایتو گرفتی؟
چشم غره ای بهش رفتم و مشغول گرفتن لباسام شدم.
-اوففففف همش تقسیر این مامانه خوب من میومدم چی میشد اصلا منم میام منم میخوام شنا کنم.
برگشتم سمتش و گفتم:
-آدین
-جان آدین..خوب اگه این آدین بیچاره باهاتون بیاد جاتونو که تنگ نمیکنه فقط جای تورو تنگ میکنه.
وبعد دستاشو بازکرد یعنی تو بغل من..لبامو بهم فشار میدادم تا نخندم و آقا پرو نشه.خوبه فقط ی بغلش کردما داره اینجوری میکنه اگه احساساتمو بگم چیکار میکن..واسه فکری که کرده بودم لبخندی که دندونامو معلوم میکرد روی لبام اومد
-آخ جون پس میام دیگه.
برگشتم سمتش و با تعجب گفتم:نخیر شما نمیای میشنی خونه با پسر خاله های عزیزتون خوش میگذرونید.
-نوچ نمیشه من فقط با پیر پسرا حرف نمیزنم.
خندای کردم و گفتم
-حتما اون اشکان پیر پسره؟
اخمی کردوگفت:
-آقا اشکان.
با تعجب نگاش کردم فکر نمی کردم آدین غیرتی باشع.
-باشع چشم دیگع نمیگم.
با همون اخمش با دست بهم نشون دادکه برم سمتش،سرمو انداختم پایین و پیشش رفتم.وای حتما از دستم ناراحت شده اصلا دیگه نباید حرف بزنم...
پیشش کنار کناپه وایستادم که گفت:بیا جلوتر.
همینطور که سرم پایین بود جلوتررفتم...که دستمو گرفت و محکم کشید که افتادم توبغلش...
-فدای چشم گفتنت بشم شوخی کردم.
فاصله کمی بین صورتمون بود...نفساش توی صورتم پخش میشدو باعث بسته شدن چشمام شد...احساس کردم داره بهم نزدیکتر میشه...چشمامو باز کردم...ولی...یهو سرشو تو گردنم فرو کردو بوسید...چشمام گرد شده بودو به سختی نفس میکشیدم...آروم اسمشو صدا زدم...دست از بوسیدن گردنم به سختی برداشت ...بهم نگاه کرد...قلب لرزید..سرمو انداختم پایین...واجازه دادم گونه هام رنگ عوض کنن...به چشمام دستور دادم که نگاش نکن...چراکه به سرعت جذب نگاه شبش میشن...به دندونام فرمان گاز گرفتن جام مستیشو دادم...
موهام جلوی صورتم دیختن که پشت گوشم گذاشت...دوباره فاصله مون کم شده بود...دستش زیر چونم قرار گرفت و سرمو بالا اورد...نگاش از چشمام به لبام....
-آدی تیـ....
آدرینا بود از خجالت سرمو انداختم پایین...وای آدرینا تو کی درزدن یاد میگیری...
آدین:هـــــــــــــاااا
آدرینا اخمی گردوگفت:
-چرا عصبی میشی وایسا حرفمو بزنم باز میبوسیش...
خنده شیطانی کردوگفت:
-البته الان میخوایم بریم ساحل نمی تونی...خخخ
و بعد از اتاق رفت بیرون.صدای آدین اومد گه گفت:
-وایسا آدرینا خانوم ادبت میکنم...ببین خانوممو چطوری بخارپز کرده.
زیر لب گفتم:
-خودم فریزش میکنم.
خندی کردوگونمو بوسید.
#mahi
پارت۵۰
-نورم
ماتش شدم..من..یعنی من قلبشو به لرزش اوردم یعنی چشمای من عقلو از سرش عجیب پرونده یعنی لبای من جام مستیشه یعنی عطر من...فقط من...نه هیچ کس دیگه..فقط من...لبخندی روی لبام اومد که میخواست جار بزنه به عشقش، به مردم،به کل دنیا،که بلند بگه ای مردم من این مرد که شده امید زندگیم، شده همه کسم، شده تکیه گاهم، میخوامش، دوسش دارم،ای مردم ....چشمام خیره به چشاش شد ولی اشکام از شوق حرفاش هنوز میبارید و قصد خشک شدن نداشتن...پیشونیشو از پیشونیم جدا کرد و دستم که روی قلبش که درحال بیرون اومدن بود روی شونه های استوارش گذاشت...دستاش روی گونم قرار گرفت و درگیر خشک کردن بارونم بود و اخم جذابی روی پیشونیش نشسته بود...که گفت:
-الان چرا گریه میکنی نورم؟جانم عزیز من..چی شده؟واسه من گریه میکنی؟..اصلا من ارزش گریه های تورو دارم!..من حتا ارزش اینکه اسممو صدا بزنی ندارم...نورم...
یهو ساکت شد وهر دو دستمو از شونه هاش گرفت و بوسید و همینطور که تو دستش بود،با عشقی که تو چشماش موج میزد گفت:
-یعنی ممکنه این اشکا مال من باشن ممکنه این غمت فقط مال من باشه ممکنه دوسم داشته باشی.
انقدر حرف آخرشو با معصومیت و امید گفت که دوباره زدم زیر گریه و سریع بغلش کردم؛اصلا متوجه رفتارم نبودم سرم توی سینش پنهون کردم و زار زدم،دستاش دورم حلقه شده بودو چونشو روی سرم گذاشته بود و درحال خفه کردنم بود و پشت هر فشاری که تو آغوشش بودم وارد میکرد عشقشو با حرفاش با حرکاتش بیان میکرد و من چقدر این لحظه خواستم که خدا این آغوشو ازم نگیره...
-مایتو گرفتی؟
چشم غره ای بهش رفتم و مشغول گرفتن لباسام شدم.
-اوففففف همش تقسیر این مامانه خوب من میومدم چی میشد اصلا منم میام منم میخوام شنا کنم.
برگشتم سمتش و گفتم:
-آدین
-جان آدین..خوب اگه این آدین بیچاره باهاتون بیاد جاتونو که تنگ نمیکنه فقط جای تورو تنگ میکنه.
وبعد دستاشو بازکرد یعنی تو بغل من..لبامو بهم فشار میدادم تا نخندم و آقا پرو نشه.خوبه فقط ی بغلش کردما داره اینجوری میکنه اگه احساساتمو بگم چیکار میکن..واسه فکری که کرده بودم لبخندی که دندونامو معلوم میکرد روی لبام اومد
-آخ جون پس میام دیگه.
برگشتم سمتش و با تعجب گفتم:نخیر شما نمیای میشنی خونه با پسر خاله های عزیزتون خوش میگذرونید.
-نوچ نمیشه من فقط با پیر پسرا حرف نمیزنم.
خندای کردم و گفتم
-حتما اون اشکان پیر پسره؟
اخمی کردوگفت:
-آقا اشکان.
با تعجب نگاش کردم فکر نمی کردم آدین غیرتی باشع.
-باشع چشم دیگع نمیگم.
با همون اخمش با دست بهم نشون دادکه برم سمتش،سرمو انداختم پایین و پیشش رفتم.وای حتما از دستم ناراحت شده اصلا دیگه نباید حرف بزنم...
پیشش کنار کناپه وایستادم که گفت:بیا جلوتر.
همینطور که سرم پایین بود جلوتررفتم...که دستمو گرفت و محکم کشید که افتادم توبغلش...
-فدای چشم گفتنت بشم شوخی کردم.
فاصله کمی بین صورتمون بود...نفساش توی صورتم پخش میشدو باعث بسته شدن چشمام شد...احساس کردم داره بهم نزدیکتر میشه...چشمامو باز کردم...ولی...یهو سرشو تو گردنم فرو کردو بوسید...چشمام گرد شده بودو به سختی نفس میکشیدم...آروم اسمشو صدا زدم...دست از بوسیدن گردنم به سختی برداشت ...بهم نگاه کرد...قلب لرزید..سرمو انداختم پایین...واجازه دادم گونه هام رنگ عوض کنن...به چشمام دستور دادم که نگاش نکن...چراکه به سرعت جذب نگاه شبش میشن...به دندونام فرمان گاز گرفتن جام مستیشو دادم...
موهام جلوی صورتم دیختن که پشت گوشم گذاشت...دوباره فاصله مون کم شده بود...دستش زیر چونم قرار گرفت و سرمو بالا اورد...نگاش از چشمام به لبام....
-آدی تیـ....
آدرینا بود از خجالت سرمو انداختم پایین...وای آدرینا تو کی درزدن یاد میگیری...
آدین:هـــــــــــــاااا
آدرینا اخمی گردوگفت:
-چرا عصبی میشی وایسا حرفمو بزنم باز میبوسیش...
خنده شیطانی کردوگفت:
-البته الان میخوایم بریم ساحل نمی تونی...خخخ
و بعد از اتاق رفت بیرون.صدای آدین اومد گه گفت:
-وایسا آدرینا خانوم ادبت میکنم...ببین خانوممو چطوری بخارپز کرده.
زیر لب گفتم:
-خودم فریزش میکنم.
خندی کردوگونمو بوسید.
#mahi
۵.۶k
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.