رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۵۲
#نور
آروم روی زمینم گذاشت و سرشو به سمت گوشم بردوگفت:
-میگم همین الان بگی هم بگی خوبا.
سرمو به سمت دریا برگردوندم و گفتم:
-به قول خودت نوچ نمیشه..
وبعد سریع ازش دور شدم همین چند کلمه رو بزور گفتم...به سمت بچه ها دیدم وای خدای من اینا دارن چیکار میکنن...
آراز و آدرینا دستو پای اشکانو بسته بودن و داشتن توی ماسه چالش میکردن فقط سرش بیرون بود،آراز درحال سفت کردن ماسه روی بدنش بود و آدرینا روی شکمش نشسته بود و هی لپشو میکشید و داد اشکانو در میرد،آدرینا تا منو دید با خوشحالی به سمتم اومد وگفت:
-آجی آثار منو داداش آرازو ببین.
و بعد به سمت اشکان رفت و لپ شو گرفت و کشید بالا به نشونه ببین...دلم براش سوخت..آخی لپی براش نموند..
اشکان:نور...نورجونم...زن داداش خوشگلم...نور جنگلی جونم...ععع جنگلی نه همون چشم خوشگله...بیا پتروس فداکار شو منو از این دوتا آدم خوار نجات بده اینا از شوهر دراکولات بدترن....کمــــک...آهــــای مـــــردم اینا دارن زنده زنده خاکم میکنن...آهـــــای ملـــــتی ی خوشگل داره ازجمعتون کم میشه ...ودلتـــــــو میــــــاد...آهـــــای خانوما
بعد با صدای شیطونی گفت:
-هـــرکــی کـــــمکم کــــنع شمــــــاره میدمـــــا
همینطوری که در حال خنده بودم دخترا دورمون جمع شدن و شروع کردن به خواهشو التماس که ولش کنین گناه داره ازیتش نکنین...اشکانم که دید این همه دختر دورش جمع شده در حال ذوق مرگ شدن بود و هی سرشو با افسوس تکون میاد و چشماشو معصومانه میکرد..آدرینا با عصبانیت روبه دخترا گفت:
-اصلا به شما چه ربطی داره که دخالت میکنین
وبعد فشارشو روی لپای اشکان بیشتر کردوبا ملایمتی که توش حرص موج میزد گفت:
--اشکان جان توکه حالت خوبه مگه نع؟
بعددست از کشیدن لپاش کشید دستشو نوازش مانند روی صورتش کشید اشکانم که از خیره آدرینا بود سرشو تکون داد
که صدای قشنگش اومد البته با موجی از شیطنت.
-خوب خواهری جونم بلند شو نوبت انتقام من رسیده.
بهش نگاه کردم وای خدا دستش همون ماهی میکروبی بود البته با جلبک..آدین..آدین..چع نقشه هایی برای اشکان بیچاره کشیدی...آدرینا با خوشحالی بلند شد شروع کرد به قربون صدقه رفتنش..
اشکان:آدین داداش می دونستی خیلی دوست دارم؟
آدین بالای سرش اومد طوری که اشکان نتونه ببینتش جلبکو روی صورتش گذاشت صدای جیغ دخترا بلندشد...آدرینا و آراز که از خنده روی ماسه نشسته بودن و منم با تعجب به آدین که اون ماهی زشت و کثیفو روی صورت اشکان گذاشت بود خیره شدم.
آدرینا:دمت گرم داداشی جونممم
آراز:ایول داری پسر
اشکان با عصبانیت گفت :وایسین فقط من از اینجا آزاد بشم کاری میکنم که پرنده های آسمون براتون قهقهه بزنن.
آدرینا باخنده گفت:
-اسکل جون اون زار بزنن نه قهقهه..
آدین:اشکان به نظر من زیاد حرف نزن ممکنه اون ماهی بره تو دهنت.
با این حرف آدبن دخترا ایشی گفتن و هر کدوم شروع کردن به مسخره کردن اشکان و جالب اینجا بود که اشکان اصلا به حرفاشو توجه نمی کرد و فقط توجش به آدرینایی بود که با اخم به اونا زل زده بود..
واردخونه شدیم با شنیدن صدای مامان آرزو و بابا آرش تعجب کردم...دارن دعوا میکنن؟
مامان آرزو-خــــا فهمیدم پرسپولیس جونت گل زده ولی از گل ما بیشتر نبود که هــــا
بابا آرش:فولاد ضعیف بود یه تارو خورد وگرنه استقلال هیچ نمیرزه(نظرشه فحش کش نکنین لطفا).
آراز:وای خاله عموشما هنوزدر مورد فوتبال بحث میکنین.
عمو ارشیا که روی مبل نشسته بود و دستش ظرف پوفوفیل بودو داشت میخوردگفت:
-عععع پسر تو دخالت نکن موضوع جالب شده.
آدرینا توند رفت توی بغل عمو ارشیا نشست ومشتاقانه به بحث مامان و بابا خیره شد و پوف فیل میخورد.اشکان هم خسته و کوفته به سمت اتاقش رفت. آرازهم روی مبل نشست و گوشیشو گرفت.
منم رفتم پیش مامان آرزو وبغلش کردم و گفتم:مامان آرزو چرا الکی حرص میخوری گلوت گرفته از بس جیغ زدی بیا برات ی دم نوش درست کنم تا خوب شی به خدا این فوتبال لیاقت صدای قشنگ تو نداره و البته بحث بین شما و بابا جون.
مامان آرزو ی نگاه به بابا آرش کرد و ی چشم غره بهش دفت و بعد روبه من با صدای معصومی گفت:
-یعنی انقدر صدام بد شده
-نه تا اونقدر ولی خوب
گونمو بوسید وگفت:
-فدات بشم که به فکرمی.
-خدا نکنه.
بعد با مامان آرزو به سمت آشپز خونه رفتیم و منم برای مامان آرزو ی دمنوش درست کردم و بهش دادم که مامان آرزو گفت:
-آدین چطوره؟تونستین باهم راه بیاین البته از قیافه آدین کاملا مشخصه از همون اول که دیدتت و گفت موافقی معلوم بود دیگع چه برسه الان ولی خوب خودت چی؟
لبخند ملیحی زدم و گفتم:
-آدین فرشته نجاتمه
دستمو گرفت و نوازش کردو با مهربونی گفت:
-آرزو میکنم که هیچوقت عشقتون رویا نشه.
تشکر کردم و به فکر فرو رفتم چرا رویا اوندفع هم آدرینا گفت عشقتون رویا نشع...از برعکس این آرزو
پارت۵۲
#نور
آروم روی زمینم گذاشت و سرشو به سمت گوشم بردوگفت:
-میگم همین الان بگی هم بگی خوبا.
سرمو به سمت دریا برگردوندم و گفتم:
-به قول خودت نوچ نمیشه..
وبعد سریع ازش دور شدم همین چند کلمه رو بزور گفتم...به سمت بچه ها دیدم وای خدای من اینا دارن چیکار میکنن...
آراز و آدرینا دستو پای اشکانو بسته بودن و داشتن توی ماسه چالش میکردن فقط سرش بیرون بود،آراز درحال سفت کردن ماسه روی بدنش بود و آدرینا روی شکمش نشسته بود و هی لپشو میکشید و داد اشکانو در میرد،آدرینا تا منو دید با خوشحالی به سمتم اومد وگفت:
-آجی آثار منو داداش آرازو ببین.
و بعد به سمت اشکان رفت و لپ شو گرفت و کشید بالا به نشونه ببین...دلم براش سوخت..آخی لپی براش نموند..
اشکان:نور...نورجونم...زن داداش خوشگلم...نور جنگلی جونم...ععع جنگلی نه همون چشم خوشگله...بیا پتروس فداکار شو منو از این دوتا آدم خوار نجات بده اینا از شوهر دراکولات بدترن....کمــــک...آهــــای مـــــردم اینا دارن زنده زنده خاکم میکنن...آهـــــای ملـــــتی ی خوشگل داره ازجمعتون کم میشه ...ودلتـــــــو میــــــاد...آهـــــای خانوما
بعد با صدای شیطونی گفت:
-هـــرکــی کـــــمکم کــــنع شمــــــاره میدمـــــا
همینطوری که در حال خنده بودم دخترا دورمون جمع شدن و شروع کردن به خواهشو التماس که ولش کنین گناه داره ازیتش نکنین...اشکانم که دید این همه دختر دورش جمع شده در حال ذوق مرگ شدن بود و هی سرشو با افسوس تکون میاد و چشماشو معصومانه میکرد..آدرینا با عصبانیت روبه دخترا گفت:
-اصلا به شما چه ربطی داره که دخالت میکنین
وبعد فشارشو روی لپای اشکان بیشتر کردوبا ملایمتی که توش حرص موج میزد گفت:
--اشکان جان توکه حالت خوبه مگه نع؟
بعددست از کشیدن لپاش کشید دستشو نوازش مانند روی صورتش کشید اشکانم که از خیره آدرینا بود سرشو تکون داد
که صدای قشنگش اومد البته با موجی از شیطنت.
-خوب خواهری جونم بلند شو نوبت انتقام من رسیده.
بهش نگاه کردم وای خدا دستش همون ماهی میکروبی بود البته با جلبک..آدین..آدین..چع نقشه هایی برای اشکان بیچاره کشیدی...آدرینا با خوشحالی بلند شد شروع کرد به قربون صدقه رفتنش..
اشکان:آدین داداش می دونستی خیلی دوست دارم؟
آدین بالای سرش اومد طوری که اشکان نتونه ببینتش جلبکو روی صورتش گذاشت صدای جیغ دخترا بلندشد...آدرینا و آراز که از خنده روی ماسه نشسته بودن و منم با تعجب به آدین که اون ماهی زشت و کثیفو روی صورت اشکان گذاشت بود خیره شدم.
آدرینا:دمت گرم داداشی جونممم
آراز:ایول داری پسر
اشکان با عصبانیت گفت :وایسین فقط من از اینجا آزاد بشم کاری میکنم که پرنده های آسمون براتون قهقهه بزنن.
آدرینا باخنده گفت:
-اسکل جون اون زار بزنن نه قهقهه..
آدین:اشکان به نظر من زیاد حرف نزن ممکنه اون ماهی بره تو دهنت.
با این حرف آدبن دخترا ایشی گفتن و هر کدوم شروع کردن به مسخره کردن اشکان و جالب اینجا بود که اشکان اصلا به حرفاشو توجه نمی کرد و فقط توجش به آدرینایی بود که با اخم به اونا زل زده بود..
واردخونه شدیم با شنیدن صدای مامان آرزو و بابا آرش تعجب کردم...دارن دعوا میکنن؟
مامان آرزو-خــــا فهمیدم پرسپولیس جونت گل زده ولی از گل ما بیشتر نبود که هــــا
بابا آرش:فولاد ضعیف بود یه تارو خورد وگرنه استقلال هیچ نمیرزه(نظرشه فحش کش نکنین لطفا).
آراز:وای خاله عموشما هنوزدر مورد فوتبال بحث میکنین.
عمو ارشیا که روی مبل نشسته بود و دستش ظرف پوفوفیل بودو داشت میخوردگفت:
-عععع پسر تو دخالت نکن موضوع جالب شده.
آدرینا توند رفت توی بغل عمو ارشیا نشست ومشتاقانه به بحث مامان و بابا خیره شد و پوف فیل میخورد.اشکان هم خسته و کوفته به سمت اتاقش رفت. آرازهم روی مبل نشست و گوشیشو گرفت.
منم رفتم پیش مامان آرزو وبغلش کردم و گفتم:مامان آرزو چرا الکی حرص میخوری گلوت گرفته از بس جیغ زدی بیا برات ی دم نوش درست کنم تا خوب شی به خدا این فوتبال لیاقت صدای قشنگ تو نداره و البته بحث بین شما و بابا جون.
مامان آرزو ی نگاه به بابا آرش کرد و ی چشم غره بهش دفت و بعد روبه من با صدای معصومی گفت:
-یعنی انقدر صدام بد شده
-نه تا اونقدر ولی خوب
گونمو بوسید وگفت:
-فدات بشم که به فکرمی.
-خدا نکنه.
بعد با مامان آرزو به سمت آشپز خونه رفتیم و منم برای مامان آرزو ی دمنوش درست کردم و بهش دادم که مامان آرزو گفت:
-آدین چطوره؟تونستین باهم راه بیاین البته از قیافه آدین کاملا مشخصه از همون اول که دیدتت و گفت موافقی معلوم بود دیگع چه برسه الان ولی خوب خودت چی؟
لبخند ملیحی زدم و گفتم:
-آدین فرشته نجاتمه
دستمو گرفت و نوازش کردو با مهربونی گفت:
-آرزو میکنم که هیچوقت عشقتون رویا نشه.
تشکر کردم و به فکر فرو رفتم چرا رویا اوندفع هم آدرینا گفت عشقتون رویا نشع...از برعکس این آرزو
۱۷.۹k
۰۹ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.