فیک بخاطر تو پارت ۱۲
فیک بخاطر تو پارت ۱۲
از زبان ات
مین هوآ اطرافو یه نگاهی کرد و قیافشو به یه حالت خنده دار در آورد که مثلاً نمی دونست کجاست خندم گرفت که صدای جذاب تهیونگ از پشت سرم اومد با لبخند برگشتم سمتش که دیدم حالت جدی داشت لبخندم از بین رفت یکم خجالت کشیدم که داشتم تو رابطه ی کاری یه رابطه ی عاشقانه بوجود می آوردم
خودمو کنترل کردم و حالت جدی گرفتم و بهش نگاه کردم
بهمون گفت که چیکار کنیم و کجا بریم و بلیط های پرواز رو داد به مین هوآ تا مین هوآ اونا رو بده به ما بلیط همه رو داد بجز من
دیدم که تهیونگ خودش اومد پیشم و بلیط منم داد بهم وقتی داشتم بلیط رو میگرفتم از دستش بلیط رو همینجور گرفته بود تو دستش یکم آروم بلیط رو کشیدم تا برش دارم ولی نتونستم برش دارم
آروم سرمو آوردم بالا و باهاش چشم تو چشم شدم همینجور داشت نگام می کرد داشتم دیگه کم کم گونه هام سرخ میشد همینطور داشت نگام می کرد
از زبان تهیونگ
خودم رفتم پیش ات تا بلیطش رو بهش بدم اما وقتی نگاهش کردم محوش شدم انگار مجسمه شده بودم بلیطش تو دستم قفل شد سرشو آورد بالا و به چشمام که محوش شده بودم نگاه کرد
دیدم داره سرخ میشه به خودم اومدم و بلیط رو دادم بهش
خیلی خوشگل و زیبا بود انگار قرص کامل ماه بود جذاب و خوشتیپ اندامش فوقالعاده زیبا نمی خواستم کسی بهش نگاه کنه اونو فقط مال خودم می خواستمش ایکاش دوست دختر من بود اما من نا امید نمیشم هر کاری برای به دست آوردنش می کنم تا قلبشو مال خودم کنم
از زبان ات
بلیط رو داد دستم و اومد نزدیک تر یکم رفتم عقب که لبخند ریزی گوشه ی لبش نشست
تهیونگ: تو قراره کنار من تو هواپیما باشی پس سعی نکن که ازم فرار کنی هر چی باشه تو هم یه دختری (یه چشمکی بهم زد و رفت)
همینطور خشکم زده بود منظورش از این حرفا چی بود؟
کم کم به خودم اومدم و رفتم پیش بقیه خدا خدا میکردم که کسی ما رو تو اون وضع ندیده باشه
رفتم پیش مین هوآ و بازوشو چسبیدم که برگشت و با تعجب نگام می کرد
مین هوآ: ات چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟
ات: ن نه... خوبم خوبم... چیزی نشده بریم دیر می کنیم از بقیه عقب می افتیمااا
مین هوآ: چرا اینجوری حرف میزنی؟ آخ خدا دختر از دست تو بریم
رفتیم که سوار هواپیما بشیم که تهیونگ یدفه ازپشت سرم ظاهر شد
چرا این همش از پشت سر من پیداش میشه؟برگشتم پشتمو نگاه کنم ببینم یه تهیونگه دیگه احیانا نمیاد
که تهیونگ با تعجب بهم نگاه کرد
تهیونگ: چیشده؟ دنبال چیزی می گردی؟
برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم
ات: نه اصلا خب دیگه بریم (ازش خجالت می کشیدم که بهم لبخند زدو وارد هواپیما شدیم هرچقدر گشتم جامو پیدا نکردم که دیدم تهیونگ اومد پیشمو دستمو گرفت تو دستش
تهیونگ: خانوم کوچولو بهت که گفتم قراره پیش من باشی (منو کشوند و با خودش برد)
از زبان ات
مین هوآ اطرافو یه نگاهی کرد و قیافشو به یه حالت خنده دار در آورد که مثلاً نمی دونست کجاست خندم گرفت که صدای جذاب تهیونگ از پشت سرم اومد با لبخند برگشتم سمتش که دیدم حالت جدی داشت لبخندم از بین رفت یکم خجالت کشیدم که داشتم تو رابطه ی کاری یه رابطه ی عاشقانه بوجود می آوردم
خودمو کنترل کردم و حالت جدی گرفتم و بهش نگاه کردم
بهمون گفت که چیکار کنیم و کجا بریم و بلیط های پرواز رو داد به مین هوآ تا مین هوآ اونا رو بده به ما بلیط همه رو داد بجز من
دیدم که تهیونگ خودش اومد پیشم و بلیط منم داد بهم وقتی داشتم بلیط رو میگرفتم از دستش بلیط رو همینجور گرفته بود تو دستش یکم آروم بلیط رو کشیدم تا برش دارم ولی نتونستم برش دارم
آروم سرمو آوردم بالا و باهاش چشم تو چشم شدم همینجور داشت نگام می کرد داشتم دیگه کم کم گونه هام سرخ میشد همینطور داشت نگام می کرد
از زبان تهیونگ
خودم رفتم پیش ات تا بلیطش رو بهش بدم اما وقتی نگاهش کردم محوش شدم انگار مجسمه شده بودم بلیطش تو دستم قفل شد سرشو آورد بالا و به چشمام که محوش شده بودم نگاه کرد
دیدم داره سرخ میشه به خودم اومدم و بلیط رو دادم بهش
خیلی خوشگل و زیبا بود انگار قرص کامل ماه بود جذاب و خوشتیپ اندامش فوقالعاده زیبا نمی خواستم کسی بهش نگاه کنه اونو فقط مال خودم می خواستمش ایکاش دوست دختر من بود اما من نا امید نمیشم هر کاری برای به دست آوردنش می کنم تا قلبشو مال خودم کنم
از زبان ات
بلیط رو داد دستم و اومد نزدیک تر یکم رفتم عقب که لبخند ریزی گوشه ی لبش نشست
تهیونگ: تو قراره کنار من تو هواپیما باشی پس سعی نکن که ازم فرار کنی هر چی باشه تو هم یه دختری (یه چشمکی بهم زد و رفت)
همینطور خشکم زده بود منظورش از این حرفا چی بود؟
کم کم به خودم اومدم و رفتم پیش بقیه خدا خدا میکردم که کسی ما رو تو اون وضع ندیده باشه
رفتم پیش مین هوآ و بازوشو چسبیدم که برگشت و با تعجب نگام می کرد
مین هوآ: ات چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟
ات: ن نه... خوبم خوبم... چیزی نشده بریم دیر می کنیم از بقیه عقب می افتیمااا
مین هوآ: چرا اینجوری حرف میزنی؟ آخ خدا دختر از دست تو بریم
رفتیم که سوار هواپیما بشیم که تهیونگ یدفه ازپشت سرم ظاهر شد
چرا این همش از پشت سر من پیداش میشه؟برگشتم پشتمو نگاه کنم ببینم یه تهیونگه دیگه احیانا نمیاد
که تهیونگ با تعجب بهم نگاه کرد
تهیونگ: چیشده؟ دنبال چیزی می گردی؟
برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم
ات: نه اصلا خب دیگه بریم (ازش خجالت می کشیدم که بهم لبخند زدو وارد هواپیما شدیم هرچقدر گشتم جامو پیدا نکردم که دیدم تهیونگ اومد پیشمو دستمو گرفت تو دستش
تهیونگ: خانوم کوچولو بهت که گفتم قراره پیش من باشی (منو کشوند و با خودش برد)
۲۱.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.