فیک بخاطر تو پارت ۹
فیک بخاطر تو پارت ۹
از زبان ات
رفتم ساکمو چیدم و یه حمومی هم رفتم وقتی از حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و رفتم روی تخت و یکم استراحت کردم
یدفه با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم برش داشتم مین هوآ بود جواب دادم
مین هوآ: الو ات جونم خوبی عشقم؟ وقتی از لابی شرکت رفتم بیرون تو و تهیونگ با هم تنها شدین بگو ببینم دختر چه کارایی کردین؟
همه چیو براش تعریف کردم
مین هوآ: ات تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟ (با حالت مبهم)
ات: کدوم فکر؟
مین هوآ با لبخندی که تو گلوش بود: فکر کنم رئیس عاشقت شده
مین هوآ داشت چی با خودش فکر می کرد و میگفت؟ نکنه فکر میکنه که من و تهیونگ با همیم
ات: نه بابا یکم با خودت فکر کن رئیس میاد عاشق من میشه؟ این همه دختر خوشگل با خانواده های اصیل و سرشناس دور و ورش ریختن اون وقت اون بیاد با من باشه؟
مین هوآ: چراکه نه مگه تو چیت از بقیه ی اون دخترا کم تره؟ تو که خیلی خوشگلی و اندامت هم که عالی و رو فرمه خودت قرص کامل ماهی تازه تو اخلاق داری خوش قلب و مهربونی اما اونا فقط ظاهر شون قشنگیه باطن یه عجوزه ی کاملا تازه با کلی آرایش و دوندگی و هزینه میرن خودشونو عمل میکنن و خوشگل میشن ولی تو فابریکی خیلی خوشگل و دافی
با تحلیل و بررسی حرفاش فهمیدم که آره بابا مگه من چیم ازشون کم تره؟ تازه ماهم با اون همه درخشش و عظمتش پیشم کم میاره
ات: نمی دونم شاید واقعاً اینطور باشه
مین هوآ: مطمئن باش که همینطوره من یه سال باهاش کار کنم دیگه کم کم شناختمش من هیچ وقت ندیدم اصلا به هیچ دختر دیگه ای پا نمیده خوش به حالتا الان می خوام بدونم چه حسی داری وقتی همچین کسی عاشقش بشه و فقط تو تو قلبش جا داری وااایییی خدای من واقعاً حس قشنگیه دلم منم می خواد همچنین کسی رو داشته باشم که عاشقشم باشه و فقط چشمش منو بگیره
مین هوآ خیلی عاشقانه و رمانتیک تصور میکنه از بس که فیلمای عاشقانه دیده این دختر پاک از دست رفته ولی دیگه داشت زیاده روی می کرد اینطوریا هم که میگه نمیشه... البته شایدم باشه تا به حال عاشق نشدم... چرت گفتم بابا عاشق شدم ولی اونی که قبلاً حس می کردم حال و هوای عاشقی رو نداشت
یکم دیگه باهم حرف زدیم بعد خداحافظی کردیم و گوشیمو گذاشتم رو تخت و رفتم پایین
نشستم سر میز ناهارخوری تا شاممو بخورم همه سر میز بودن
بابای ات: شنیدم که قراره بری سئول
قاشقمو برداشته بودم هنوز غذامو نزاشته بودم تو دهنم گذاشتمش زمین و سرمو چرخوندم سمت بابام داشت بهم نگاه میکرد
ات: درسته می خواستم بهتون اطلاع بدم که قراره فردا برم سئول
بابای ات: مشکلی نیست می تونی بری فقط مراقب خودت باش آخرین بار که رفتی سئول مادرتو از دست دادم دیگه نمی خوام تو رو هم از دست بدم (با آوردن اسم مامانم نامادریم اخماش رفت تو هم) اما نگران نباش من به آقای کیم تهیونگ اطمینان کامل دارم با پدرش دوست بودم (نمی دونستم بابام با بابای تهیونگ دوست بودن)
از زبان ات
رفتم ساکمو چیدم و یه حمومی هم رفتم وقتی از حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و رفتم روی تخت و یکم استراحت کردم
یدفه با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم برش داشتم مین هوآ بود جواب دادم
مین هوآ: الو ات جونم خوبی عشقم؟ وقتی از لابی شرکت رفتم بیرون تو و تهیونگ با هم تنها شدین بگو ببینم دختر چه کارایی کردین؟
همه چیو براش تعریف کردم
مین هوآ: ات تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟ (با حالت مبهم)
ات: کدوم فکر؟
مین هوآ با لبخندی که تو گلوش بود: فکر کنم رئیس عاشقت شده
مین هوآ داشت چی با خودش فکر می کرد و میگفت؟ نکنه فکر میکنه که من و تهیونگ با همیم
ات: نه بابا یکم با خودت فکر کن رئیس میاد عاشق من میشه؟ این همه دختر خوشگل با خانواده های اصیل و سرشناس دور و ورش ریختن اون وقت اون بیاد با من باشه؟
مین هوآ: چراکه نه مگه تو چیت از بقیه ی اون دخترا کم تره؟ تو که خیلی خوشگلی و اندامت هم که عالی و رو فرمه خودت قرص کامل ماهی تازه تو اخلاق داری خوش قلب و مهربونی اما اونا فقط ظاهر شون قشنگیه باطن یه عجوزه ی کاملا تازه با کلی آرایش و دوندگی و هزینه میرن خودشونو عمل میکنن و خوشگل میشن ولی تو فابریکی خیلی خوشگل و دافی
با تحلیل و بررسی حرفاش فهمیدم که آره بابا مگه من چیم ازشون کم تره؟ تازه ماهم با اون همه درخشش و عظمتش پیشم کم میاره
ات: نمی دونم شاید واقعاً اینطور باشه
مین هوآ: مطمئن باش که همینطوره من یه سال باهاش کار کنم دیگه کم کم شناختمش من هیچ وقت ندیدم اصلا به هیچ دختر دیگه ای پا نمیده خوش به حالتا الان می خوام بدونم چه حسی داری وقتی همچین کسی عاشقش بشه و فقط تو تو قلبش جا داری وااایییی خدای من واقعاً حس قشنگیه دلم منم می خواد همچنین کسی رو داشته باشم که عاشقشم باشه و فقط چشمش منو بگیره
مین هوآ خیلی عاشقانه و رمانتیک تصور میکنه از بس که فیلمای عاشقانه دیده این دختر پاک از دست رفته ولی دیگه داشت زیاده روی می کرد اینطوریا هم که میگه نمیشه... البته شایدم باشه تا به حال عاشق نشدم... چرت گفتم بابا عاشق شدم ولی اونی که قبلاً حس می کردم حال و هوای عاشقی رو نداشت
یکم دیگه باهم حرف زدیم بعد خداحافظی کردیم و گوشیمو گذاشتم رو تخت و رفتم پایین
نشستم سر میز ناهارخوری تا شاممو بخورم همه سر میز بودن
بابای ات: شنیدم که قراره بری سئول
قاشقمو برداشته بودم هنوز غذامو نزاشته بودم تو دهنم گذاشتمش زمین و سرمو چرخوندم سمت بابام داشت بهم نگاه میکرد
ات: درسته می خواستم بهتون اطلاع بدم که قراره فردا برم سئول
بابای ات: مشکلی نیست می تونی بری فقط مراقب خودت باش آخرین بار که رفتی سئول مادرتو از دست دادم دیگه نمی خوام تو رو هم از دست بدم (با آوردن اسم مامانم نامادریم اخماش رفت تو هم) اما نگران نباش من به آقای کیم تهیونگ اطمینان کامل دارم با پدرش دوست بودم (نمی دونستم بابام با بابای تهیونگ دوست بودن)
۱۹.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.