عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۸۳
دازای: اومم این خوشمزه ترین چیپسی بود که تا حالا خوردم
بعد از اون هم خودم چیپس میخوردم و هم به دازای میدادم. چند دقیقه ای همینطور سکوت بینمون بود
چویا: حوصلم سر رفته
دازای:برو درس بخون
چویا: باشه
رفتم کتاب رو از توی ساک برداشتم و شروع کردم به خوندن

ویو دازای
دو ساعتی گذشته بود و چویا هیچی نگفته بود. مقصد اولمون ناگویا بود و سه ساعت دیگه میرسیدیم . نمی‌دونستم چویا داره چیکار می‌کنه پس رفتم کنار جاده و ماشین رو نگه داشتم و رفتم ببینم چویا در چه حاله. چویا روی کتاباش خوابش برده بود ، مثل همیشه خیلی کاوایی شده بود آروم بلندش کردم و بردمش رو روی تخت خوابوندمش ، پتو رو دادم روش پرده ها رو کشیدم که اذیت نشه و اومدم کتاب هاش رو از روی میز جمع کردم و نشستم پشت فرمون و حرکت کردم

ویو چویا
با تکون دادن های یکی از خواب بیدار شدم. دازای بود
دازای: بیدار شو رسیدیم به اولین مقصدمون
چویا: اینجا کجاست ؟
دازای: اولین مقصد یعنی ناگویا
نگاهی به اطراف انداختم من روی تخت بود ولی یادمه که داشتم درس میخوندم
چویا: من داشتم درس میخوندم اینجا روی تخت چیکار میکنم؟
دازای: چند ساعتی ازت خبری نبود منم ماشین رو نگه داشتم اومدم دیدم خواب رفتی آوردمت روی تخت
چویا: آها ، حتما خیلی خسته شدی این چند ساعت رو کلا رانندگی کردی ، بیا استراحت کن
دازای: باشه
تخت دو نفره بود و دازای اومد کنارم خوابید منم خواستم بلند بشم که دستم کشیده شد و افتادم توی بغل دازای
چویا: چیکار میکنی؟
دازای: تا وقتی خواب میرم کنارم بمون
چویا: باشه
کنارش خوابیدم . از اونجایی که خیلی خسته بود سریع خواب رفت و منم آروم از روی تخت اومدم پایین در اتاق رو بستم
دیدگاه ها (۰)

عشق جاودان پارت ۸۴ ویو‌چویا در اتاق رو بستم و تصمیم گرفتم یک...

عشق جاودان پارت۸۵ویو دازای دیگه از این حجم کیوت بودن رو نمیت...

عشق جاودانپارت ۸۲ویو چویابعد از پنج مین از حموم اومدم بیرون ...

عشق جاودانپارت ۸۱ویو چویارفتم سمت اتاق آیومی. در زدم و وقتی ...

قهوه تلخویو چویا تقریبا رسیده بودیم نگاهم به چشمه وسط جنگل خ...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط