عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۸۲
ویو چویا
بعد از پنج مین از حموم اومدم بیرون . دازای توی اتاق روی تخت نشسته بود.
دازای: اومدی
چویا:آره
دازای: آیومی رفت ، گفت از طرفش خداحافظی کنم
چویا:آها
لباسایی که کنار گذاشته بودم رو برداشتم و پوشیدم
چویا: دازای بیا موهام رو خشک کن
دازای: باشه
بعد از چند دقیقه موهام خشک شدن
دازای : خب دیگه بریم؟
چویا: بریم از خونه اومدیم بیرون . دازای درها رو قفل کرد و سوار کمپر شدیم.
چویا: خب اولین مقصدمون کجاست ؟
دازای: اوکیناوا
چویا: بلاخره از قبل انتخاب کردی که کجا بریم
دازای: آره (با خنده)
چویا: راستی اوکیناوا یه جزیره هست چجوری میخوایم بریم، تازه دو سه روزی طول میکشه
دازای: نگران نباش قراره این سفرمون تقریبا یک ماه طول بکشه ، میخوایم شهر های بین یوکوهاما و اوکیناوا رو هم بریم، برای رفتن به اوکیناوا هم از کشتی فری استفاده میکنیم
چویا: اوهوم
به سمت اوکیناوا راه افتادیم . وسط گشنه ام شده بود ، پس رفتم سراغ خوراکی ها. دازای از قبل اونا رو توی کابینت گذاشته بود
چویا: دازای خوراکی میخوای؟
دازای: آره
یدونه چیپس برداشتم و رفتم کنار دازای نشستم. چیپس و باز کردم
دازای: به من نمیدی ؟
چویا: چرا ولی با یه روش خاص
دازای: چه روشی؟
چیپس گذاشتم بین لبام . دازای منظورم رو گرفت
دازای: ولی من الان دارم رانندگی میکنم ، خطرناکه
محل ندادم و منتظر شدم . اونم که دید کوتاه نمیام یه نگاه به جلوش کرد و بعد سریع اومد سمتم و چیپس رو برداشت و به بوسه ریزی هم رو لbام کاشت
پارت ۸۲
ویو چویا
بعد از پنج مین از حموم اومدم بیرون . دازای توی اتاق روی تخت نشسته بود.
دازای: اومدی
چویا:آره
دازای: آیومی رفت ، گفت از طرفش خداحافظی کنم
چویا:آها
لباسایی که کنار گذاشته بودم رو برداشتم و پوشیدم
چویا: دازای بیا موهام رو خشک کن
دازای: باشه
بعد از چند دقیقه موهام خشک شدن
دازای : خب دیگه بریم؟
چویا: بریم از خونه اومدیم بیرون . دازای درها رو قفل کرد و سوار کمپر شدیم.
چویا: خب اولین مقصدمون کجاست ؟
دازای: اوکیناوا
چویا: بلاخره از قبل انتخاب کردی که کجا بریم
دازای: آره (با خنده)
چویا: راستی اوکیناوا یه جزیره هست چجوری میخوایم بریم، تازه دو سه روزی طول میکشه
دازای: نگران نباش قراره این سفرمون تقریبا یک ماه طول بکشه ، میخوایم شهر های بین یوکوهاما و اوکیناوا رو هم بریم، برای رفتن به اوکیناوا هم از کشتی فری استفاده میکنیم
چویا: اوهوم
به سمت اوکیناوا راه افتادیم . وسط گشنه ام شده بود ، پس رفتم سراغ خوراکی ها. دازای از قبل اونا رو توی کابینت گذاشته بود
چویا: دازای خوراکی میخوای؟
دازای: آره
یدونه چیپس برداشتم و رفتم کنار دازای نشستم. چیپس و باز کردم
دازای: به من نمیدی ؟
چویا: چرا ولی با یه روش خاص
دازای: چه روشی؟
چیپس گذاشتم بین لبام . دازای منظورم رو گرفت
دازای: ولی من الان دارم رانندگی میکنم ، خطرناکه
محل ندادم و منتظر شدم . اونم که دید کوتاه نمیام یه نگاه به جلوش کرد و بعد سریع اومد سمتم و چیپس رو برداشت و به بوسه ریزی هم رو لbام کاشت
- ۲.۴k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط