🔹 او را.... (۱۰۶)
🔹 #او_را.... (۱۰۶)
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه ، میخندیدیم .
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم .
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم ، نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو !
- این چه کاری بود آخه؟! خب با تاکسی میرفتیم دیگه! 😕
- وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای! 😉
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالاً داشت له میشد ، اعتراض کنه! 😅
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-ششم/
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه ، میخندیدیم .
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم .
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم ، نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو !
- این چه کاری بود آخه؟! خب با تاکسی میرفتیم دیگه! 😕
- وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای! 😉
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالاً داشت له میشد ، اعتراض کنه! 😅
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-ششم/
۱.۱k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.