اورا

🔹 #او_را.... (۱۰۵)





یکی دیگشون گفت



- آره عالیه. منم یه پیشنهاد دارم. میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو از بچه های قدیمی جدا کنیم. اینجوری قدم به قدم میرن بالا.



دختری که کنار من نشسته بود با صدای نازک و قشنگی گفت



- نه به نظر من باهم باشن بهتره. بچه های قدیمی روشون تاثیر میذارن برای رشد بهتر.



نظرات مخالف و موافق پشت سر هم گفته میشد. من که چیزی از ماجرا نمیدونستم و مثل خنگ ها سرم رو بینشون میچرخوندم ، خودم رو مشغول محیط اطراف کردم .



بلند شدم تا دور سالن یه چرخی بزنم. البته جذابی اون محیط ، من رو به این کار وادار میکرد...



💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-پنجم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را.... (۱۰۶)اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من...

🔹 #او_را.... (۱۰۷)"هدف"به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داش...

🔹 #او_را... (۱۰۴)فکرهای چنددقیقه پیشم باعث شده بود دپرس و ب...

🔹 #او_را.... (۱۰۳)برای حاضر شدن ، به اتاق زهرا برگشتیم .آما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط