حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 9
پانیذ:*پشت تلفن یکی گفت مادر من فهمیدم که داداش نیکاعه*
مامان نیکا: من نمیدونم باید
همون کاری که من گفتمو
بکنی و گرنه دیگه خونه رات
نمیدم تو همون کافه گیم بخواب.
پانیذ:*مامان نیکا درجا گوشیو قطع کرد*
مامان نیکا:* رومو برگردوندم
دیدم پانیذ داره نگام میکنه*
عه عزیزم اینجا چیکار میکنی. ینی چی میخوای؟؟
پانیذ: هیچی خاله
اومدم این کیکو بزارم توی یخچال
مامان نیکا: بده من بزارم تو برو بشین عزیزم
پانی:* خیلی مشکوک میزد
این تن بمیره داره یه اتفاقی میوفته...
از آشپز خونه زدم بیرون دیدم مهشاد داره باند و اهنگ هارو تنظیم میکنه دیاناهم
داره میزو میچینه. خواستم برم
کمک کنم که یهو دیدم
نیکا داره دیانا رو صدا میزنه*
نیکا: دیانا یه لحظه بیاااا( داد)
دیانا: دستم بنده(داد)
نیکا: خب پانیذ تو بیا
part 9
پانیذ:*پشت تلفن یکی گفت مادر من فهمیدم که داداش نیکاعه*
مامان نیکا: من نمیدونم باید
همون کاری که من گفتمو
بکنی و گرنه دیگه خونه رات
نمیدم تو همون کافه گیم بخواب.
پانیذ:*مامان نیکا درجا گوشیو قطع کرد*
مامان نیکا:* رومو برگردوندم
دیدم پانیذ داره نگام میکنه*
عه عزیزم اینجا چیکار میکنی. ینی چی میخوای؟؟
پانیذ: هیچی خاله
اومدم این کیکو بزارم توی یخچال
مامان نیکا: بده من بزارم تو برو بشین عزیزم
پانی:* خیلی مشکوک میزد
این تن بمیره داره یه اتفاقی میوفته...
از آشپز خونه زدم بیرون دیدم مهشاد داره باند و اهنگ هارو تنظیم میکنه دیاناهم
داره میزو میچینه. خواستم برم
کمک کنم که یهو دیدم
نیکا داره دیانا رو صدا میزنه*
نیکا: دیانا یه لحظه بیاااا( داد)
دیانا: دستم بنده(داد)
نیکا: خب پانیذ تو بیا
۷.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.