حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 7
نیکا: واییییی مرسی بهترین هاااا. بیاین بغلم ببینمم
*نیکا رو بغل کردیم و خیس شدیم چون حوله تو تنش بود و حوله ام خیس بود واسه همین مارو هم خیس کرد😂*
نیکا: وایییی ببخشید بچه ها شرمندم که خیستون کردم
دیانا: نه بابا مهم نی الان برو لباس بپوش... برو موهاتو خشک کن.... برو یکم ارایش کن.... اینجا تو سالن منتظرتیم
مهشاد: اره برو فقط زود بیاااا
پانیذ:*مهشاد و دیانا داشتن با نیکا حرف میزدن ولی ذهن من درگیر حرف نیمه تمومی که مامان نیکا زد بود. ینی منظورش چی بود از اون حرف؟؟؟ شاید بخاطر کارشه چون چن شب پیشا که پیش هم بودیم نیکا گفت که توی رستوران کار میکنم ولی حقوقش زیاد خوب نیست. شاید مامان نیکا از اون یکم ناراحته هوفف اصن به من چه
دیانا: پانیذ.... الووو کجایی تو.
پانیذ: هاااا. هیچی همینجام
part 7
نیکا: واییییی مرسی بهترین هاااا. بیاین بغلم ببینمم
*نیکا رو بغل کردیم و خیس شدیم چون حوله تو تنش بود و حوله ام خیس بود واسه همین مارو هم خیس کرد😂*
نیکا: وایییی ببخشید بچه ها شرمندم که خیستون کردم
دیانا: نه بابا مهم نی الان برو لباس بپوش... برو موهاتو خشک کن.... برو یکم ارایش کن.... اینجا تو سالن منتظرتیم
مهشاد: اره برو فقط زود بیاااا
پانیذ:*مهشاد و دیانا داشتن با نیکا حرف میزدن ولی ذهن من درگیر حرف نیمه تمومی که مامان نیکا زد بود. ینی منظورش چی بود از اون حرف؟؟؟ شاید بخاطر کارشه چون چن شب پیشا که پیش هم بودیم نیکا گفت که توی رستوران کار میکنم ولی حقوقش زیاد خوب نیست. شاید مامان نیکا از اون یکم ناراحته هوفف اصن به من چه
دیانا: پانیذ.... الووو کجایی تو.
پانیذ: هاااا. هیچی همینجام
۵.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.