عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت سی و شش


چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت انگلستان.....
من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم شاهرود.....
مراسم بزرگی انجا برگزار میشد....
زیارت عاشورا میخواندند ک خوابم برد ....
توی خواب امام حسین را دیدم ...



امام گفتند "تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد"
توی خواب شروع کردم ب گریه و زاری ....
با التماس گفتم "اقا من برای رضای شما ازدواج کردم ،برای رضای شما این مشکلات را تحمل میکنم ،الان هم شوهرم نیست،تلفن بزنم چه بگویم؟بگویم بچه ات ناقص است؟
امام امد.نزدیک
روی دستم دست کشید و گفت
"خوب میشود"
بیدار شدم..

یقین کردم رویایم صادقه بوده؛بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد....حتما هم خوب میشود چون امام گفته است....
رفتم مخابرات و زنگ زدم ب ایوب ...
تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه...
بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد ...
دوباره شماره را گرفتم ...
برایش خوابم را تعریف نکردم...
فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم....
با صدای بغض الود گفت
"میدانم شهلا ،بچه پسر است،اسمش را میگذاریم محمد....


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

عاشقانه های پاکقسمت سی و هفتنیت کرده بودیم ک اگر خدا ب انداز...

عاشقانه های پاکبزرگی:تیکه کلامش بود.فرق نمیکرد موقع سلام یا ...

عاشقانه های پاکقسمت سی و پنجکنار هم نشسته بودیم...ایوب استی...

عاشقانه های پاکقسمت سی و چهارتوی همین چند ماه تمام مجروحیت ه...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

پارت ۶انچه گذشت: کارام خیلی طول کشید وقتی امدم خونه دیدم که....

عشق چیز خوبیه پارت ۹صبح روز بعد ویو اتبا درد بدی از خواب پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط