پارت

#پارت۱۷۸


انقدر ذهنم خسته بود که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.با تکونای دستی بیدار شدم. پرستار بهم گفت که میتونم آیدارو ببرم.
اونم از این همه شباهت تعجب کرده بود.عادی شده بود برام!
باید یه فکری برای آیدا میکردم.
شب کجا بمونه.
حتی حاضر نیستم پامو صد متری خونه ی ناظری بزارم.چه برسه به اینکه بخام ازش درخواستی داشته باشم
چاره ای نبود. باید به مامان میگفتم.اون راجبه سفر من میدونست پس فعلا بهترین گزینه خونه ی خودمون بود
آیدا هنوزم درست و حسابی نمیتونست حرف بزنه و راه بره. خیلی خسته بود و درد داشت.کمکش کردم لباس بپوشه. سعی کردم زیاد باهاش حرف نزنم.چون میدونستم نمیتونه جواب بده.
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه را افتادم. قبل ازینکه پیاده شم گفت:
_اینجا کجاس؟
_چند لحظه تو ماشین بمون تا من بیام
کلید انداختم و رفتم تو. این روزا زیاد پیش مامان نبودم. الهه هم که اصلا پیداش نبود و طفلک همش تو خونه تنها بود.
داشت نماز میخوند. سر سجاده بود.
کنارش نشستم و آروم گوشه ی چادرشو بوسیدم.
تموم که شد بهم نگاه کردم.
_سلام مادر.بالاخره ما چشممون به جمالت روشن شد.
خندیدم و گونشو بوسیدم.
سرمو کج کردم و گفتم:
_مامان..
_جان
_یه کسیو میخاستم بت نشون بدم
_کی؟
_میگم...یادته میگفتم من همزادمو توی بعد دیگه دیدم؟
_آره مادر من که اصن از حرفات هیچی نفهمیدم. ولی گفتی
_خب...اون همزاد الان اینجاست...
***
_هزار الله و اکبر.چطوری میشه؟
مامان مرتب آروم به گونش میزد و میگفت الله و اکبر چقدر شباهت؟!!
از حیرتش خندم گرفته بود.
هنوز تو شک بود که چجوری چرا چطور ممکنه.
ولی خب آیدا اصلا وضع خوبی برای توضیح دادن نداش.
_به موقش همه چیزو برات میگم مامان. فعلا آیدا باید استراحت کنه.
مامان از شوک درومد و کمکش کرد بره تو اتاق من.
بعد از چند لحظه بیرون اومد و منو نشوند روبروش و گفت همه چیزو بگم.
منم شروع کردم به تعریف کردن همه چیز
***
وقتی همه چیزو گفتم مامان خیلی تعجب کرد. چون زیاد از ابعاد زمین و دروازه ها چیزی نمیدونست سعی کرد خودش خودشو توجیج کنه.
آیدا هنوز خواب بود.
تلفن زنگ خورد و مامان سریع جواب داد تا آیدا بیدار نشه.
بعد ازینکه تلفن قط کرد گفت:
_آیدا امشب طاهره مامان ثنا دعوتمون کرد شام.من که نمیام باید مراقب قُلِت باشم.
خندیدم و گفتم:
_همزاد
_همون
_پس منم نمیرم
حوصله ی روبرو شدن با ثنا رو نداشتم
_نمیشه که نری.زنگ زده دعوت کرده باید یکیمون بره یا نه؟
_ولی...
_ولی نداره که. زشته برو ی چن ساعت بشین زود بیا
_پوف
_نگران قُلِتم نباش
دیدگاه ها (۴)

#پارت۱۷۹نمیونستم چی بپوشم.آیدا بیدار شده بود و حالش بهتر بود...

سهیل☝

سینا☝ #پارت۱۷۷❄ ❄ ❄ ❄ ❄ ❄ ❄ ❄ ❄ ❄ سینا:سیلورنازیا...

#پارت۱۷۵چی میشنیدم؟عمو از عمد پدرمو فرستاد به اون سفر فضایی؟...

پارت شانزدهم قشنگام ببخشید پارت قبل رو کم گذاشتم تو ماشین بو...

Mafias Stepdaughter

فیک شاهزاده من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط