ناجی پارت ٢
#ناجی #پارت_٢
گوشیو قطع کردم اشکامو پاک کردم
سکوت خونه ارومم میکرد دو ساعتی از رفتن سعید میگذشت نبودش ارومم میکرد
کی میشه عمو و زن عمو از مهمونی برگردن دیگ کم کم حوصلم سر میره
صدای در خونه ک بسته شد ب گوشم خورد حتما عمو و زن عموهستن سریع پریدم تو رخت خواب کلمو زیر ملافه کردم ک نبینه صورتمو صدای پاهایی ک رو پله میومد ب گوش میرسید چشمامو بستم ک اگ زن عمو ملافه رو کشید کنار چشمام بسته باشه تا سوال پیچم نکنه در اتاق باز شد ملافه از صورتم کنار رفت نفسای زن عمو ک ب صورتم میخورد منو ب شک انداخت ک واقعا زن عموعه پلکم لرزید ک یهو ی صدای مردونه ک حسابی هم از صداش مشخص بود مسته گفت
-فری جونم عشششقم سعیدم میدونم بیداری
وقتی ک حرف میزد لبش تکون میخورد انقدر نزدیکم بود ک گهگاهی ب صورتم میخورد چشمامو سریع باز کردم نکنه اتفاقی ک هفته پیش افتاد دوباره .....
هولش دادم عقب ک بلند شم فرار کنم تلو تلو خورد و رفت عقب پریدم ک برم بیرون شالمو چنان از عقب کشیدسمت خودش ک احساس خفگی کردم
با صدای خفه دست و پا میزدم و میگفتم
+و....لم ...کن
-حال امشبمو بهم نریز فری جووون
ی خورده دستشو شل کرد ک باعث شد از خفگیم کمتر شه
داد زدم
+خفه شو گمشو
اومد جلو دوتا بازو هامو گرفت اومد بیاد جلو ک یهو صداد باز شدن در از پایین اومد عمو زن عکو ب موقع اومدن و نجاتم دادن
از اتاق تندی رفت بیرون رفتم زیر ملافه و شروع کردم ب گریه کردن
چ زندگی نکبت باریه چی کار کنم اخه ی ساعتی گریه کردم و بعد اروم شدم همه خواب بودن باید ی فکری میکردم ک برای همیشه راحت میشدم خدایا خودت ی راهی نشونم بده
بعد از ۵دقیقه فکر کردن فکری ب سرم زد ک شدیدا ریسکش بالا بود
ی نامه نوشتم و هر چی تو سه سالی ک سعید اذیتم میکرد رو دقیق نوشتم و گفتم ک دنبالم نگردن کوله پشتیمو پر کردم از وسایلم گوشمو دیگ جایی واسه مانتو هام نداشتم رفتم تو اتاق سعید ک ی لباس پسرونه بپوشم ک فکر نکنن دخترم ک ی وقت اذیت نشم رو تخت مثل جنازه ی حیوون افتاده بود با نفرت بهش نگاه کردم و با اینک ازش متنفر بودم ولی ب ناچار یکی از هودی هاشو پوشیدم با اینک خیییلی گشاد بود ولی بازم خوب بود برگشتم اتاقم و شلوار لی پوشیدم ی روسری کلفت هم سرم کردم و کلاه هودیو کشیدم سرم پرده اتاقو زدم کنار یا خدا چ برفی میاد کوله امو انداختم رو دوشم ی کاپشن دیگ هم رو هودی پوشیدم تیپم دااغون شده بود پنجره رو باز کردم ارتفاع ی خورده زیاد بود یهو یاد نامه ای افتادم ک روی تختم گزاشته بودم رفتم برداشتمش و از زیر در اتاق زن عمو و عمو انداختم تو ارتفاع زیاده پس از کجا برم
گوشیو قطع کردم اشکامو پاک کردم
سکوت خونه ارومم میکرد دو ساعتی از رفتن سعید میگذشت نبودش ارومم میکرد
کی میشه عمو و زن عمو از مهمونی برگردن دیگ کم کم حوصلم سر میره
صدای در خونه ک بسته شد ب گوشم خورد حتما عمو و زن عموهستن سریع پریدم تو رخت خواب کلمو زیر ملافه کردم ک نبینه صورتمو صدای پاهایی ک رو پله میومد ب گوش میرسید چشمامو بستم ک اگ زن عمو ملافه رو کشید کنار چشمام بسته باشه تا سوال پیچم نکنه در اتاق باز شد ملافه از صورتم کنار رفت نفسای زن عمو ک ب صورتم میخورد منو ب شک انداخت ک واقعا زن عموعه پلکم لرزید ک یهو ی صدای مردونه ک حسابی هم از صداش مشخص بود مسته گفت
-فری جونم عشششقم سعیدم میدونم بیداری
وقتی ک حرف میزد لبش تکون میخورد انقدر نزدیکم بود ک گهگاهی ب صورتم میخورد چشمامو سریع باز کردم نکنه اتفاقی ک هفته پیش افتاد دوباره .....
هولش دادم عقب ک بلند شم فرار کنم تلو تلو خورد و رفت عقب پریدم ک برم بیرون شالمو چنان از عقب کشیدسمت خودش ک احساس خفگی کردم
با صدای خفه دست و پا میزدم و میگفتم
+و....لم ...کن
-حال امشبمو بهم نریز فری جووون
ی خورده دستشو شل کرد ک باعث شد از خفگیم کمتر شه
داد زدم
+خفه شو گمشو
اومد جلو دوتا بازو هامو گرفت اومد بیاد جلو ک یهو صداد باز شدن در از پایین اومد عمو زن عکو ب موقع اومدن و نجاتم دادن
از اتاق تندی رفت بیرون رفتم زیر ملافه و شروع کردم ب گریه کردن
چ زندگی نکبت باریه چی کار کنم اخه ی ساعتی گریه کردم و بعد اروم شدم همه خواب بودن باید ی فکری میکردم ک برای همیشه راحت میشدم خدایا خودت ی راهی نشونم بده
بعد از ۵دقیقه فکر کردن فکری ب سرم زد ک شدیدا ریسکش بالا بود
ی نامه نوشتم و هر چی تو سه سالی ک سعید اذیتم میکرد رو دقیق نوشتم و گفتم ک دنبالم نگردن کوله پشتیمو پر کردم از وسایلم گوشمو دیگ جایی واسه مانتو هام نداشتم رفتم تو اتاق سعید ک ی لباس پسرونه بپوشم ک فکر نکنن دخترم ک ی وقت اذیت نشم رو تخت مثل جنازه ی حیوون افتاده بود با نفرت بهش نگاه کردم و با اینک ازش متنفر بودم ولی ب ناچار یکی از هودی هاشو پوشیدم با اینک خیییلی گشاد بود ولی بازم خوب بود برگشتم اتاقم و شلوار لی پوشیدم ی روسری کلفت هم سرم کردم و کلاه هودیو کشیدم سرم پرده اتاقو زدم کنار یا خدا چ برفی میاد کوله امو انداختم رو دوشم ی کاپشن دیگ هم رو هودی پوشیدم تیپم دااغون شده بود پنجره رو باز کردم ارتفاع ی خورده زیاد بود یهو یاد نامه ای افتادم ک روی تختم گزاشته بودم رفتم برداشتمش و از زیر در اتاق زن عمو و عمو انداختم تو ارتفاع زیاده پس از کجا برم
۸۱.۰k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.