20 Part
20 Part
از زبان ا/ت:
برگشتم سمتش و بلند شدم. آره این اولین باریه که میبینمش. آدم جذابیه. مخصوصا خط فکش. همه اینا منو یاد یه نفر میندازه. پدرم. خیلی وقته ندیدمش ولی حالا با دیدن این مرد احساس دلتنگیم رفع شد. چشمم رو به ظرف غذایی که دستش بود انداختم. کف دستاش کمی قرمز شده بود. احتمالا به خاطر داغ بودن غذاست. نمیخواستم بیشتر از این اذیتش کنم. غذا رو از دستش گرفتم.
ا/ت: حالا برو.
جیهوپ: نخیر باید جلوی خودم بخوری.
ا/ت: چه آدمی واقعا!
قاشق رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به خوردن. خیلی خوشمزه بود. خیلی وقت بود که غذای خونگی نخورده بودم. همش از بیرون غذا میخریدم و میخوردم.
جیهوپ: خوشت اومد؟
سرم رو تکون دادم. یه لبخند رضایت بخشی روی لباش اومد و من همونطور به خوردن غذا ادامه دادم. بهم زل زده بود ولی به قدری گشنه بودم که دیگه برام اهمیت نداشت. همون لحظه گوشیش زنگ خورد. به صفحش نگاه کرد. معلوم بود تعجب کرده. بلند شد و رفت بیرون از اتاق. ولش کن به من ربطی نداره. وقتی تموم شد، گذاشتمش کنار. چقدر خوردم. این مقدار کفاف سه روزم رو میداد.
عادت نداشتم بعد از خوردن غذا، مستقیم دراز بکشم. بلند شدم و رفتم بیرون از اتاق. قدم میزدم تا هضم بشه. هر حرف و حرکتم حتی دقت به جزییات فقط برای اینه که خودم رو از واقعیت اون چیزی که اتفاق افتاده دور کنم. همونطور چشمم به تابلویی افتاد. یه تابلو بزرگ که عکسی از یه زن داشت. یه زن معمولی ولی خوشگل یعنی به نظر میرسید واقعی باشه. میانسال به نظر میرسید. شاید زن این مرد باشه. آره همینطور به نظر میرسه. یه نفر که داشت از دور بهم نزدیک میشد.
جیهوپ: عکس زنمه.
سرم رو خیلی سریع و آروم تکون دادم.
جیهوپ: ولی الان چند ماهی میشه که ندیدمش. درواقع خارج از کشوره.
ا/ت: آهان
جیهوپ: این مدت خیلی سخت بود مخصوصا که مجبور شدم زنم رو با یه بچه توی کشور غریب رها کنم.
ا/ت: چی باعث شد؟
جیهوپ: شغلم. ولی دیگه میخوام استعفا بدم. زنم خیلی عصبانی میشه ولی از تحمل این دوری بهتره. به نظرت تصمیم درستی گرفتم؟
ا/ت: نیازی نیست مطمین بشی. فقط راهی که میخوای رو ادامه بده.
جیهوپ: درسته. از نظر خودم بهترین راه همین بود.
بدون گفتن چیزی، از کنارش دور شدم و به اتاق برگشتم.
...
لایک
♥️
از زبان ا/ت:
برگشتم سمتش و بلند شدم. آره این اولین باریه که میبینمش. آدم جذابیه. مخصوصا خط فکش. همه اینا منو یاد یه نفر میندازه. پدرم. خیلی وقته ندیدمش ولی حالا با دیدن این مرد احساس دلتنگیم رفع شد. چشمم رو به ظرف غذایی که دستش بود انداختم. کف دستاش کمی قرمز شده بود. احتمالا به خاطر داغ بودن غذاست. نمیخواستم بیشتر از این اذیتش کنم. غذا رو از دستش گرفتم.
ا/ت: حالا برو.
جیهوپ: نخیر باید جلوی خودم بخوری.
ا/ت: چه آدمی واقعا!
قاشق رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به خوردن. خیلی خوشمزه بود. خیلی وقت بود که غذای خونگی نخورده بودم. همش از بیرون غذا میخریدم و میخوردم.
جیهوپ: خوشت اومد؟
سرم رو تکون دادم. یه لبخند رضایت بخشی روی لباش اومد و من همونطور به خوردن غذا ادامه دادم. بهم زل زده بود ولی به قدری گشنه بودم که دیگه برام اهمیت نداشت. همون لحظه گوشیش زنگ خورد. به صفحش نگاه کرد. معلوم بود تعجب کرده. بلند شد و رفت بیرون از اتاق. ولش کن به من ربطی نداره. وقتی تموم شد، گذاشتمش کنار. چقدر خوردم. این مقدار کفاف سه روزم رو میداد.
عادت نداشتم بعد از خوردن غذا، مستقیم دراز بکشم. بلند شدم و رفتم بیرون از اتاق. قدم میزدم تا هضم بشه. هر حرف و حرکتم حتی دقت به جزییات فقط برای اینه که خودم رو از واقعیت اون چیزی که اتفاق افتاده دور کنم. همونطور چشمم به تابلویی افتاد. یه تابلو بزرگ که عکسی از یه زن داشت. یه زن معمولی ولی خوشگل یعنی به نظر میرسید واقعی باشه. میانسال به نظر میرسید. شاید زن این مرد باشه. آره همینطور به نظر میرسه. یه نفر که داشت از دور بهم نزدیک میشد.
جیهوپ: عکس زنمه.
سرم رو خیلی سریع و آروم تکون دادم.
جیهوپ: ولی الان چند ماهی میشه که ندیدمش. درواقع خارج از کشوره.
ا/ت: آهان
جیهوپ: این مدت خیلی سخت بود مخصوصا که مجبور شدم زنم رو با یه بچه توی کشور غریب رها کنم.
ا/ت: چی باعث شد؟
جیهوپ: شغلم. ولی دیگه میخوام استعفا بدم. زنم خیلی عصبانی میشه ولی از تحمل این دوری بهتره. به نظرت تصمیم درستی گرفتم؟
ا/ت: نیازی نیست مطمین بشی. فقط راهی که میخوای رو ادامه بده.
جیهوپ: درسته. از نظر خودم بهترین راه همین بود.
بدون گفتن چیزی، از کنارش دور شدم و به اتاق برگشتم.
...
لایک
♥️
۱۱.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.