پارت۲۷
#پارت۲۷
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بادردبدی توکمرم بیدارشدم
اخ لعنتی چرا انقد درد میکنه کمرم
ایی باناله توجام نیم خیزشدم وچشاموبازکردم
درد سرمم بهش اضافه شدهوف چ مرگم شده
باگیجی خواستم ملافه روکنابزنم ک بادستی ک روم بود
جیغ بلندی کشیدم
اکتای تواتاق من چیکارمیکرد
باصدای جیغم نفس نفس زنون ازخواب پرید
_چیشده عزیزم درد داری؟
دستشواوردجلوبزاره روصورتم ک بابهت پسش زدم
_میشه بگی روتخت من چیکارداری
پوف بلندی کشیدوکلافه چشاشوبست
_نگوکه یادت نیست چیزی وگرنه سرمومیکوبم ب دیوار
_چی میگی واسه خودت میگم روتخت من چیکارداری
ملافه رو ازروش کنازدم ک بادیدن بدن لختش دوباره جیغم رفت هوا
اومدجلودستشوگذاشت رودهنم تقلامیکردم ولم کنه
_هیشششش چخبرته اول صبی اولااینجااتاق منه تواومدی روتخت من دوماوانمود نکن یادت نیس واقعاحوصله ی شوخی ندارم الان
باحرص دستشوپس زدمونگاهی ب اطراف کردم راست میگفت اینجا اتاق اون بود
سرم تیرکشیدواتفاقای دیشب مثل فیلم ازجلوچشم ردشد
بوسه هامون دراوردن لباسا حموم
وای خدا من احمق چ غلطی کردم
شوکه نگاش کردمو بابغض ازجام بلندشدم ک دردبدی توکل تنم پیچید
وازتاج تخت گرفتم
_بانفرت ب چشای خمارش ک بدنمومیکاویدنگاه کردم
_خدابگم چیکارت کنه اکتای چرا جلومو نگرفتی چرا اون کارو کردی
بغضم شکست باصدای بلندی زدم زیرگریه
ملافه رو ک انداخت رو شونه هام فهمیدم چیزی تنم نیس
_اروم باش دورت بگردم دیشب من هرکارکردم نرفتی خودت خواستی منم نتونستم جلوخودموبگیرم متاسفم
باعصبانیت ب سمتش برگشتم سیلی محکمی خوابوندم زیرگوشش
_متاسفی عوضی متاسفی چرا چرا هرباراینکارومیکنی چرا مگ دختر برات کم بودانقدهوس کورت کرده بودبامنی ک بزرگت کردم ...
حتی نمیتونستم ب زبون بیارم باقی جمله امو
مقصراون نیست خودمم ک ازخودبی خودشدم باشرم ملافه رو دورم پیچیدموبادردی ک توتنم پیچیده بودزیرنگاه خجالت زدهوغمگینش ازاتاق خارج شدم
*****چندروزازاون اتفاق نحس گذشته بود اکتای بعدازاون ماجرا ب بهونه ی سفرکاری رفت لندن
من موندمو جسمی ک دیگ پاک نیس من موندموعذاب وجدانی ک مثل خره چسبیده بودبیخ گلوم
من موندموقلبی ک دیگ متعلق دیگ ب من نبود
انکارنمیکنم خوب یادمه ب خودم تومستی اعتراف کردم ک عاشقشم من عوضی عاشق کسی شده بودم ک عضوی ازخانوادم بود
دردناکترش اینه ک اون حسی بهم نداشتوبخاطرهوس باهام رابطه برقرارکرد
هه چقد من کثیفم ک باکاری ک کردم ب بی احساسی اون توجه میکنم ن اتفاقی ک افتادهه
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بادردبدی توکمرم بیدارشدم
اخ لعنتی چرا انقد درد میکنه کمرم
ایی باناله توجام نیم خیزشدم وچشاموبازکردم
درد سرمم بهش اضافه شدهوف چ مرگم شده
باگیجی خواستم ملافه روکنابزنم ک بادستی ک روم بود
جیغ بلندی کشیدم
اکتای تواتاق من چیکارمیکرد
باصدای جیغم نفس نفس زنون ازخواب پرید
_چیشده عزیزم درد داری؟
دستشواوردجلوبزاره روصورتم ک بابهت پسش زدم
_میشه بگی روتخت من چیکارداری
پوف بلندی کشیدوکلافه چشاشوبست
_نگوکه یادت نیست چیزی وگرنه سرمومیکوبم ب دیوار
_چی میگی واسه خودت میگم روتخت من چیکارداری
ملافه رو ازروش کنازدم ک بادیدن بدن لختش دوباره جیغم رفت هوا
اومدجلودستشوگذاشت رودهنم تقلامیکردم ولم کنه
_هیشششش چخبرته اول صبی اولااینجااتاق منه تواومدی روتخت من دوماوانمود نکن یادت نیس واقعاحوصله ی شوخی ندارم الان
باحرص دستشوپس زدمونگاهی ب اطراف کردم راست میگفت اینجا اتاق اون بود
سرم تیرکشیدواتفاقای دیشب مثل فیلم ازجلوچشم ردشد
بوسه هامون دراوردن لباسا حموم
وای خدا من احمق چ غلطی کردم
شوکه نگاش کردمو بابغض ازجام بلندشدم ک دردبدی توکل تنم پیچید
وازتاج تخت گرفتم
_بانفرت ب چشای خمارش ک بدنمومیکاویدنگاه کردم
_خدابگم چیکارت کنه اکتای چرا جلومو نگرفتی چرا اون کارو کردی
بغضم شکست باصدای بلندی زدم زیرگریه
ملافه رو ک انداخت رو شونه هام فهمیدم چیزی تنم نیس
_اروم باش دورت بگردم دیشب من هرکارکردم نرفتی خودت خواستی منم نتونستم جلوخودموبگیرم متاسفم
باعصبانیت ب سمتش برگشتم سیلی محکمی خوابوندم زیرگوشش
_متاسفی عوضی متاسفی چرا چرا هرباراینکارومیکنی چرا مگ دختر برات کم بودانقدهوس کورت کرده بودبامنی ک بزرگت کردم ...
حتی نمیتونستم ب زبون بیارم باقی جمله امو
مقصراون نیست خودمم ک ازخودبی خودشدم باشرم ملافه رو دورم پیچیدموبادردی ک توتنم پیچیده بودزیرنگاه خجالت زدهوغمگینش ازاتاق خارج شدم
*****چندروزازاون اتفاق نحس گذشته بود اکتای بعدازاون ماجرا ب بهونه ی سفرکاری رفت لندن
من موندمو جسمی ک دیگ پاک نیس من موندموعذاب وجدانی ک مثل خره چسبیده بودبیخ گلوم
من موندموقلبی ک دیگ متعلق دیگ ب من نبود
انکارنمیکنم خوب یادمه ب خودم تومستی اعتراف کردم ک عاشقشم من عوضی عاشق کسی شده بودم ک عضوی ازخانوادم بود
دردناکترش اینه ک اون حسی بهم نداشتوبخاطرهوس باهام رابطه برقرارکرد
هه چقد من کثیفم ک باکاری ک کردم ب بی احساسی اون توجه میکنم ن اتفاقی ک افتادهه
۴۷۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.