پارت۲۸
#پارت۲۸
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خیره به صفحه ی سیاهTVبودموفکرم درگیراکتای بود ازهمون صبحی ک زدم توگوشش ندیدمش تاالان که یه هفته گذشته بود باخودم ک رودروایسی نداشتم دلم براش یذره شده بود ازبچگی تابه این سن برسه نشده بودانقدازش دورباشم😢
قطره ی اشکی ک ازچشم ناخداگاه چکیدوپس زدم ک زنگ خونه روزدن
بی حوصله بدون پرسیدن دروبازکردموبرگشتم دوباره سرجام نشستم
جزنگارکس دیگه ای نبود بیادتواین خراب شده
_سلام سلام همگی سلام من اومدم
نیم نگاهی بهش انداختموباصدای تودماغیم گفتم
_نگارچخبره هرروز میایی کارو زندگی نداری
اخماش رفت توهم دلخورزد روبازوم
_منوباش ب فکرتوعم مگه تومحبت حالیته هعی روزگار رفیقن رفیقای قدیم اینم شانس ماس یه عتیقه گیرمون اومده
پوف کلافه ای کشیدم
_نگاربخداحوصله ی چرتوپرتاتوندارم
_توکی حوصله داری مکثی کردوادامه داد
_عا راستی ازاکتای چخبرزنگ منگ نزده بهت کی برمیگرده
بغضموقورت دادمواخماموکشیدم توهم
_من چ بدونم خبرش بیادزنگم نزده خبرم ندارم ازش سوال دیگ ای داری😐
سیبی از تومیوه خوری برداشتوگاز زد
_ایمان میگفت اکتای بهش زنگ زده
گوشام تیزشدوباشتاب برگشتم سمتش
_چیی زنگ زده؟!!!!
_هی چته روانی ترسیدم،ارعه زنگ زده خطش دردسترسه چون ایمانم چندباربهش زنگ زدبعدش،موندم چطور به توزنگ نزده یاتوزنگ نزدی بهش
مشکوک نگام کردوباچشای ریزشده گفت
_هی منوببین ارغی چیزی شده توسفرم پاپیچت نشدم ولی خرنیستم اگه میمونتون شکرابه بگوماحلش کنیم
اهی سوزناکی کشیدم
_چیزی نیس شلوغش نکن الکی بچه ایم مگ قهرکنیم
شونه ای بالاانداختوگفت
_توکه راست میگی منم عرعر،حالا یاواسه توخواستگاراومده اون جوش اورده یا میخواد ازدواج کنه به تومیفهمونه توحالیت نمیشه اینه ک میمونتون شکراب شده
حالاخودت بگوکدومه
برگشتم سمتشوخواستم یه چی بارش کنم ک گوشیم زنگ خورد
برش داشتم مامان بود ای خدا همینوکم داشتم امروز قراربود برم بهشون سربزنم ایکون سبزو زدم۸
_الوجانم مامان
_الوسلام خوبی مادرچخبرچیکارمیکنی
_سلام دورت بگردم خوبم خودت خوبی باباخوبه
_ماخوبیم خواستم شام بزارم کی میرسین
ضربه ای ب پیشونیم زدم
_مامان قربونت برم شام واسه چی غریبه ک نیستم
مکثی کردموادامه دادم
_راستش اکتای رفته سفرکاری لندن هروقت برگشت باهم بهت سرمیزنیم
_عه کی رفت این بچه هرروز ب منوبابات زنگ میزنه پس چراچیزی نگفت
باشنیدن این حرف مامان قلبم گرفت حتی ب اونام زنگ زده ب من زنگ نزده یه نیشخنده گنده ب قلب لعنتیم زدم تابفهمه صاحبش واسش تره هم خوردنمیکنه
تک سرفه ای کردم
_نمیدونم حتماخواسته نگرانتون نکنه حالااومدمیاییم نهایت نیومد خودم میام
_باشه قربونت برم مواظب خودت باش گوشیومیدم بابات ازمن خداحافظ
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خیره به صفحه ی سیاهTVبودموفکرم درگیراکتای بود ازهمون صبحی ک زدم توگوشش ندیدمش تاالان که یه هفته گذشته بود باخودم ک رودروایسی نداشتم دلم براش یذره شده بود ازبچگی تابه این سن برسه نشده بودانقدازش دورباشم😢
قطره ی اشکی ک ازچشم ناخداگاه چکیدوپس زدم ک زنگ خونه روزدن
بی حوصله بدون پرسیدن دروبازکردموبرگشتم دوباره سرجام نشستم
جزنگارکس دیگه ای نبود بیادتواین خراب شده
_سلام سلام همگی سلام من اومدم
نیم نگاهی بهش انداختموباصدای تودماغیم گفتم
_نگارچخبره هرروز میایی کارو زندگی نداری
اخماش رفت توهم دلخورزد روبازوم
_منوباش ب فکرتوعم مگه تومحبت حالیته هعی روزگار رفیقن رفیقای قدیم اینم شانس ماس یه عتیقه گیرمون اومده
پوف کلافه ای کشیدم
_نگاربخداحوصله ی چرتوپرتاتوندارم
_توکی حوصله داری مکثی کردوادامه داد
_عا راستی ازاکتای چخبرزنگ منگ نزده بهت کی برمیگرده
بغضموقورت دادمواخماموکشیدم توهم
_من چ بدونم خبرش بیادزنگم نزده خبرم ندارم ازش سوال دیگ ای داری😐
سیبی از تومیوه خوری برداشتوگاز زد
_ایمان میگفت اکتای بهش زنگ زده
گوشام تیزشدوباشتاب برگشتم سمتش
_چیی زنگ زده؟!!!!
_هی چته روانی ترسیدم،ارعه زنگ زده خطش دردسترسه چون ایمانم چندباربهش زنگ زدبعدش،موندم چطور به توزنگ نزده یاتوزنگ نزدی بهش
مشکوک نگام کردوباچشای ریزشده گفت
_هی منوببین ارغی چیزی شده توسفرم پاپیچت نشدم ولی خرنیستم اگه میمونتون شکرابه بگوماحلش کنیم
اهی سوزناکی کشیدم
_چیزی نیس شلوغش نکن الکی بچه ایم مگ قهرکنیم
شونه ای بالاانداختوگفت
_توکه راست میگی منم عرعر،حالا یاواسه توخواستگاراومده اون جوش اورده یا میخواد ازدواج کنه به تومیفهمونه توحالیت نمیشه اینه ک میمونتون شکراب شده
حالاخودت بگوکدومه
برگشتم سمتشوخواستم یه چی بارش کنم ک گوشیم زنگ خورد
برش داشتم مامان بود ای خدا همینوکم داشتم امروز قراربود برم بهشون سربزنم ایکون سبزو زدم۸
_الوجانم مامان
_الوسلام خوبی مادرچخبرچیکارمیکنی
_سلام دورت بگردم خوبم خودت خوبی باباخوبه
_ماخوبیم خواستم شام بزارم کی میرسین
ضربه ای ب پیشونیم زدم
_مامان قربونت برم شام واسه چی غریبه ک نیستم
مکثی کردموادامه دادم
_راستش اکتای رفته سفرکاری لندن هروقت برگشت باهم بهت سرمیزنیم
_عه کی رفت این بچه هرروز ب منوبابات زنگ میزنه پس چراچیزی نگفت
باشنیدن این حرف مامان قلبم گرفت حتی ب اونام زنگ زده ب من زنگ نزده یه نیشخنده گنده ب قلب لعنتیم زدم تابفهمه صاحبش واسش تره هم خوردنمیکنه
تک سرفه ای کردم
_نمیدونم حتماخواسته نگرانتون نکنه حالااومدمیاییم نهایت نیومد خودم میام
_باشه قربونت برم مواظب خودت باش گوشیومیدم بابات ازمن خداحافظ
۶۳۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.