ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۸۱ (♡)
رو با هرسن واخلاق و رفتار و طبقه اجتماعی میپذیره. برخلاف بیشتر اعضاي خانواده اش... سر تکون دادم و گفتم تو علت... گرفته گفتم: علت اینکه چرا بچه میخواد رو میدونی؟ لبخندش محو شد و تلخ و گرفته سر تکون داد. پس همه چیزو میدونه من بدونم یا ندونم سر این قضیه وایمیستم نیکول.. اما باید بدونم چرا این بازي شروع شده..
چرا این بازي شروع شده.. تلخ گفت: من چیزی نمیگم... لطفاً... داغون و شکست خورده نفسم رو بیرون دادم و سر تکون دادم و گفتم باشه... کلاً کیا این راز رو میدونن؟ نگام کرد و گفت فقط ۳ نفر من فرد و دنيل.. فقط ما .. و پوزخند زد و گفت: اینم که به ما گفته براي درد دل و خالي شدن و مشورت نبوده هااا... سرشو انداخت پایین و :گفت ما میدونیم چون بايد توي اين بازي په نقشي رو ایفا کنیم. نفس عمیقی کشید و گفت ما هر سه وقتی فهمیدیم که جیمین همه نقشه ها رو کشیده بود و ما ناگذیر بودیم کمکش کنیم پس همه چیز از خود جیمز سرچشمه میگیره... همه بازیگرهاي اونیم. و بین جمعیت به جیمین نگاه کردم. داشت جدي با چند تا مرد و فرد حرف میزد جدي گفتم بهش نگو ازت پرسیدم. نیکول : باشه... نگاش کردم. سعي کرد لبخند بزنه اما معلوم بود ذهنش بهم ریخته و شایدم ناراحت شده اشفته خواستم فضا رو عوض کنم و شیطون :گفتم بین تو و فرد چيزي هست؟ سعي کرد لبخند نزنه اما نشد و نرم خندید و گفت: از وقتی یادمه تو سر و کله همدیگه زدیم.. خبیثانه گفتم اما به نظرم یه چیزی بیشتر از سر و کله زدنه.. و سر چرخوندم که دیدم فرد داره میاد این سمت با نگاه باز دنبال جیمز گشتم. امشب انگار باید مدام میدیدمش. هنوز مشغول حرف زدن بود فرد روبرومون نشست و خبیثانه به نیکول :گفت: داري خون به جگر مردا کردن رو یادش ميدي؟ نیکول ریلکس گفت این تو خون ما زنهاست..خون به جگر میکنیم.
میکنیم. چشم از کاسه در میاریم... دل میشکونیم. فرد تند گفت: اوه اوه اوه... خيلي خطرناکیاا..گازم میگیری؟ نیکول شیطون گفتم گازم میگیرم نرم خندیدم فرد خيلي يهويي و جدي و خبیث به من گفت: تو بالکن چه خبر بود؟ لبخندم رو جمع کردم و تند گفتم چه خبر بود؟ فرد-میدونستم که از تو نمیپرسیدم میگم چه خبر بود؟ خبري نبود. فرد : هيچي؟ تند گفتم هیچی.. صورتشو تو هم کشید و با حرص دستشو به معناي خاک تو سرت حواله کرد سمتم و گفت: دوساعته اونجا بودین بعد هيچي؟ چقدر بي عرضه اي تو.. و با غیض گفت: این همه وقت چه غلطی میکردین خوب؟نه ماچي نه بغلي هيچي؟ عه عه... این بشر کلا ادب و شعور نداره سرخ شدم و حس کردم دارم اب میشم به نیکول گفت یه کم یادش بده بابا... نيكول بلند خندید و گفت
(♡)پارت ۲۸۱ (♡)
رو با هرسن واخلاق و رفتار و طبقه اجتماعی میپذیره. برخلاف بیشتر اعضاي خانواده اش... سر تکون دادم و گفتم تو علت... گرفته گفتم: علت اینکه چرا بچه میخواد رو میدونی؟ لبخندش محو شد و تلخ و گرفته سر تکون داد. پس همه چیزو میدونه من بدونم یا ندونم سر این قضیه وایمیستم نیکول.. اما باید بدونم چرا این بازي شروع شده..
چرا این بازي شروع شده.. تلخ گفت: من چیزی نمیگم... لطفاً... داغون و شکست خورده نفسم رو بیرون دادم و سر تکون دادم و گفتم باشه... کلاً کیا این راز رو میدونن؟ نگام کرد و گفت فقط ۳ نفر من فرد و دنيل.. فقط ما .. و پوزخند زد و گفت: اینم که به ما گفته براي درد دل و خالي شدن و مشورت نبوده هااا... سرشو انداخت پایین و :گفت ما میدونیم چون بايد توي اين بازي په نقشي رو ایفا کنیم. نفس عمیقی کشید و گفت ما هر سه وقتی فهمیدیم که جیمین همه نقشه ها رو کشیده بود و ما ناگذیر بودیم کمکش کنیم پس همه چیز از خود جیمز سرچشمه میگیره... همه بازیگرهاي اونیم. و بین جمعیت به جیمین نگاه کردم. داشت جدي با چند تا مرد و فرد حرف میزد جدي گفتم بهش نگو ازت پرسیدم. نیکول : باشه... نگاش کردم. سعي کرد لبخند بزنه اما معلوم بود ذهنش بهم ریخته و شایدم ناراحت شده اشفته خواستم فضا رو عوض کنم و شیطون :گفتم بین تو و فرد چيزي هست؟ سعي کرد لبخند نزنه اما نشد و نرم خندید و گفت: از وقتی یادمه تو سر و کله همدیگه زدیم.. خبیثانه گفتم اما به نظرم یه چیزی بیشتر از سر و کله زدنه.. و سر چرخوندم که دیدم فرد داره میاد این سمت با نگاه باز دنبال جیمز گشتم. امشب انگار باید مدام میدیدمش. هنوز مشغول حرف زدن بود فرد روبرومون نشست و خبیثانه به نیکول :گفت: داري خون به جگر مردا کردن رو یادش ميدي؟ نیکول ریلکس گفت این تو خون ما زنهاست..خون به جگر میکنیم.
میکنیم. چشم از کاسه در میاریم... دل میشکونیم. فرد تند گفت: اوه اوه اوه... خيلي خطرناکیاا..گازم میگیری؟ نیکول شیطون گفتم گازم میگیرم نرم خندیدم فرد خيلي يهويي و جدي و خبیث به من گفت: تو بالکن چه خبر بود؟ لبخندم رو جمع کردم و تند گفتم چه خبر بود؟ فرد-میدونستم که از تو نمیپرسیدم میگم چه خبر بود؟ خبري نبود. فرد : هيچي؟ تند گفتم هیچی.. صورتشو تو هم کشید و با حرص دستشو به معناي خاک تو سرت حواله کرد سمتم و گفت: دوساعته اونجا بودین بعد هيچي؟ چقدر بي عرضه اي تو.. و با غیض گفت: این همه وقت چه غلطی میکردین خوب؟نه ماچي نه بغلي هيچي؟ عه عه... این بشر کلا ادب و شعور نداره سرخ شدم و حس کردم دارم اب میشم به نیکول گفت یه کم یادش بده بابا... نيكول بلند خندید و گفت
- ۶.۰k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط