ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۸۷.
مسلماً حرفايي براي گفتن داشتن.. سريع گفت پس ما میریم تر بالکن اتاق تو..دلبازه.. گرفته گفتم باشه. هر جور دوست دارین
و رفت سمت اتاقم و گفت بیاین. جیمین و نیکول دنبالش رفتن که یهو فرد برگشت و گفت:فقط
جیمین و نیکول دنبالش رفتن که یهو فرد برگشت و گفت:فقط
من قبل مذاکرات به دستشويي برم لبخندي رو لبم نشست که سعی کردم جمعش کنم... نیکول با حرص پووووف بلندي کرد.. فرد با حرص گفت چیه؟ باید دست و بالم باز باشه قشنگ
حرف بزنم. و رفت دستشويي يه فکري به سرم زد..
دیگه سادگي بس بود.. باید میفهمیدم چه خبره تند گفتم من اصلا نمیدونم گوشیم کجاست... زنگ بزنم پیدا
کنم. و رفتم سمت تلفن خونه و تند زنگ زدم به گوشیم
صداش از تو اتاقم اومد..
سریع رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و تند جواب دادم و گوشیمو بردم تو بالکن و گوشه اي گذاشتمش و سریع جعبه و چندتا وسیله گذاشتم روش و هول و دستپاچه اومدم
بیرون جیمین نگام کرد
لرزون رفتم تو اشپزخونه و مشغول دم کردن چایی شدم. جیمز اومد کنارم ایستاد و نرم گفت چيزي هست که بخواي
بهم بگي؟ تند زل زدم تو چشماش منظورش بارداریه؟
نفسم بند اومد و به زور گفتم چي مثلاً؟
گرفته گفت: هرچي عمیق نگاش کردم و با بي رحمي گفتم نه.
و تند مشغول کارم شدم و گفتم چايي حاضر میکنم تا
حرفاتون تموم شه... با نگاه نرمي سر تکون داد.
فرد از سرویس اومد بیرون و گفت:خوب..من آماده
: خوب.. من آماده گفت:خوب..من
ام.. بریم... جیمین کلافه رفت جلو و فرد بازوشو گرفت و کشیدش تو
بالكن اتاقم و در رو بستن.. تند دویدم سمت تلفن و برش داشتم
دستام میلرزید فرد :خوب؟
صداشونو میشنیدم...عالیه.
جيمین جدي :گفت خوب
فرد با نفرین و غیض گفت:الهی تیکه پاره بشي که انقدر تن و بدن من و این خواهر معصوم و مظلومت رو میلرزوني
مرتيكه بي شعورِ بي تعادل خر..
و عصبي و با حرص گفت:بي شرف.. نیکول تند و سرزنشگر گفت: عه..
فرد تند گفت: نه دارم میگم بی شرفه اون که سر حرفاش
واینمیسته و خون به جگر ما میکنه..
نيكول تو این مورد بهتر فرد با حرص گفت: مرض..
جیمین کلافه گفت فرد.
گفت:کوفت..مگه ما مسخره ایم؟ ما میگیم نه تو ميگي بايد و
مجبورم.. ما میگیم اره تو یهو..
جیمین کلافه گفت بسه...فرد
و حس کردم دست به صورتش کشید و تلخ نفسش رو شدید بیرون داد و گفت یهو نتونستم.. طاقتم تموم شد.. اصلا برمیگردیم سر قرار اولیه...بچه طلاق.. فرد با کنایه گفت اره مرگ عمه ات حال الا رو دیدیم. حال تو رو هم دیدیم. اون وقت چطور میتونی؟ جیمز تلخ گفت: اون وقت مجبوریم..
مجبور؟ هه .. دندونامو به هم فشردم
نیکول گرفته گفت: الا.. باردار که نیست..هست؟
قلبم ریخت. جیمین : نمیدونم..
نيكول : نميدوني؟
( فصل سوم ) پارت ۴۸۷.
مسلماً حرفايي براي گفتن داشتن.. سريع گفت پس ما میریم تر بالکن اتاق تو..دلبازه.. گرفته گفتم باشه. هر جور دوست دارین
و رفت سمت اتاقم و گفت بیاین. جیمین و نیکول دنبالش رفتن که یهو فرد برگشت و گفت:فقط
جیمین و نیکول دنبالش رفتن که یهو فرد برگشت و گفت:فقط
من قبل مذاکرات به دستشويي برم لبخندي رو لبم نشست که سعی کردم جمعش کنم... نیکول با حرص پووووف بلندي کرد.. فرد با حرص گفت چیه؟ باید دست و بالم باز باشه قشنگ
حرف بزنم. و رفت دستشويي يه فکري به سرم زد..
دیگه سادگي بس بود.. باید میفهمیدم چه خبره تند گفتم من اصلا نمیدونم گوشیم کجاست... زنگ بزنم پیدا
کنم. و رفتم سمت تلفن خونه و تند زنگ زدم به گوشیم
صداش از تو اتاقم اومد..
سریع رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و تند جواب دادم و گوشیمو بردم تو بالکن و گوشه اي گذاشتمش و سریع جعبه و چندتا وسیله گذاشتم روش و هول و دستپاچه اومدم
بیرون جیمین نگام کرد
لرزون رفتم تو اشپزخونه و مشغول دم کردن چایی شدم. جیمز اومد کنارم ایستاد و نرم گفت چيزي هست که بخواي
بهم بگي؟ تند زل زدم تو چشماش منظورش بارداریه؟
نفسم بند اومد و به زور گفتم چي مثلاً؟
گرفته گفت: هرچي عمیق نگاش کردم و با بي رحمي گفتم نه.
و تند مشغول کارم شدم و گفتم چايي حاضر میکنم تا
حرفاتون تموم شه... با نگاه نرمي سر تکون داد.
فرد از سرویس اومد بیرون و گفت:خوب..من آماده
: خوب.. من آماده گفت:خوب..من
ام.. بریم... جیمین کلافه رفت جلو و فرد بازوشو گرفت و کشیدش تو
بالكن اتاقم و در رو بستن.. تند دویدم سمت تلفن و برش داشتم
دستام میلرزید فرد :خوب؟
صداشونو میشنیدم...عالیه.
جيمین جدي :گفت خوب
فرد با نفرین و غیض گفت:الهی تیکه پاره بشي که انقدر تن و بدن من و این خواهر معصوم و مظلومت رو میلرزوني
مرتيكه بي شعورِ بي تعادل خر..
و عصبي و با حرص گفت:بي شرف.. نیکول تند و سرزنشگر گفت: عه..
فرد تند گفت: نه دارم میگم بی شرفه اون که سر حرفاش
واینمیسته و خون به جگر ما میکنه..
نيكول تو این مورد بهتر فرد با حرص گفت: مرض..
جیمین کلافه گفت فرد.
گفت:کوفت..مگه ما مسخره ایم؟ ما میگیم نه تو ميگي بايد و
مجبورم.. ما میگیم اره تو یهو..
جیمین کلافه گفت بسه...فرد
و حس کردم دست به صورتش کشید و تلخ نفسش رو شدید بیرون داد و گفت یهو نتونستم.. طاقتم تموم شد.. اصلا برمیگردیم سر قرار اولیه...بچه طلاق.. فرد با کنایه گفت اره مرگ عمه ات حال الا رو دیدیم. حال تو رو هم دیدیم. اون وقت چطور میتونی؟ جیمز تلخ گفت: اون وقت مجبوریم..
مجبور؟ هه .. دندونامو به هم فشردم
نیکول گرفته گفت: الا.. باردار که نیست..هست؟
قلبم ریخت. جیمین : نمیدونم..
نيكول : نميدوني؟
- ۳.۲k
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط