ظهور ازدواج
) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۸۲ (♡)
هنوز بی پرده و رك.. فرد با احساس :گفت هنوز خوش خنده و شیرین از اینکه بحث از ما منحرف شده بود خوشحال شدم و نگاشون کردم. نیکول خودشو کشید جلو و گفت اگه جیمینم زبون و حیله گري تو رو داشت دیگه نیاز نبود من به الا چيزي يادم بدم. فرد: اگه جیمینم زبون و قلب پاک منو داشت الان با الا۱۰ تا زن دیگه هم داشت. من و نيكول بلند خندیدیم نيکول با خنده گفت: قلب پاك..شوخي قشنگیه.. فرد جدي و خیره بهش گفت دلم برات تنگ شده بود.
جاااان؟ ابرو بالا انداختم و شیرین نگاش کردم نيکول با بي رحمي پر نازي :گفت اما دل من اصلا برات تنگ نشده بود. فرد همونجور نگاش کرد و محکم و خيلي جدي گفت: به جهنم منم زر زدم. اصلا اول دیدمت یه لحظه اسمتو یادم نمیومد..واسه همین اروم اومدم که یادم بیاد و ضایع نشه.. واااي خداا... بلند زدم زیر خنده و نیکولم همراهیم کرد. خيلي جدي گفت لعنتي.. دلم درد گرفته بود. نيكول : فردريك.. تو هیچ وقت دروغگوي خوبي نبودي و نيستي..اد دروغات شیرینه.. فرد با لبخند سرشو چرخوند و گفت الا.. به این دختره چي گفتي رد نگاهشو دنبال کردم که دیدم روي سلناست که بین دوتا دختر دیگه نشسته و خیلی گرفته و کلافه داره حرف میزنه.. انگار داره به کشتنم فک میکنه... خبیثانه خودمو زدم به اون راه و گفتم من؟ هیچی. فرد انگار خمپاره خورده وسط کله اش.. قشنگ پاشیده خندیدم و گفتم فك كنم لباس مناسب نداره واسه همین ناراحت و عصبيه .. اخه من فقط بهش گفتم برای عروسیمون و تولد بچه مون دعوتش میکنم..همین فرد و نیکول خندیدن خودمم لبخند شادي زدم و گفتم:نوشيدني ميخورين؟ نيكول من اره لطفا... فرد-نه..مرسي.. ... سر تکون دادم و بلند شدم تا براي خودم و نیکول نوشيدني بيارم و در اصل فرد رو با نیکول تنها بذارم حس میکردم یه حس قشنگي بينشونه.. فقط زبونشون تند و درازه يکي از دخترا با سيني قهوه داغ اومد سمتم و بهم تعارف کرد.. با لبخند رد کردم و دستمو سمت نوشيدني هاي روي که میز بردم دستي از پشت سرم و روي شونه ام دراز شد و قهوه رو کشید
چون سيني داشت ازم دور میشد فنجون غلتید و خوب تو دست قرار نگرفت و وقتي بالا اومد كامل خالي شد رو شونه ام.. با سوزش خيلي شديدي جيغي كشيدم و تند لباسمو از تنم دور کردم. اخ.. خيلي داغ بود... اتیش گرفتم.. با خشم برگشتم سمت صاحب دست... لعنتي.. لعنتي.. دختره ي حيووون فکرشو میکردم. پس زهرشو ریخت سلناي احمق.. نيكول سریع جلو اومد و عصبي و نگران :گفت چیکار کردی سلنا؟؟ و سریع به من گفت: الا خوبي؟ تند تند و با بغض پیرهنم رو از تنم دور کردم و عصبي گفتم:
شرط پارت بعدی ...
۲۵۰ کامنت : ۱۰۰ لایک : ۱۱۹۴ عضویت ببینم چیکار میکنید ولی خواهشن زود شرط ها رو برسونیم تا پارت های قشنگ ترش رو هم بخونیم من تاقت ندارم
(♡)پارت ۲۸۲ (♡)
هنوز بی پرده و رك.. فرد با احساس :گفت هنوز خوش خنده و شیرین از اینکه بحث از ما منحرف شده بود خوشحال شدم و نگاشون کردم. نیکول خودشو کشید جلو و گفت اگه جیمینم زبون و حیله گري تو رو داشت دیگه نیاز نبود من به الا چيزي يادم بدم. فرد: اگه جیمینم زبون و قلب پاک منو داشت الان با الا۱۰ تا زن دیگه هم داشت. من و نيكول بلند خندیدیم نيکول با خنده گفت: قلب پاك..شوخي قشنگیه.. فرد جدي و خیره بهش گفت دلم برات تنگ شده بود.
جاااان؟ ابرو بالا انداختم و شیرین نگاش کردم نيکول با بي رحمي پر نازي :گفت اما دل من اصلا برات تنگ نشده بود. فرد همونجور نگاش کرد و محکم و خيلي جدي گفت: به جهنم منم زر زدم. اصلا اول دیدمت یه لحظه اسمتو یادم نمیومد..واسه همین اروم اومدم که یادم بیاد و ضایع نشه.. واااي خداا... بلند زدم زیر خنده و نیکولم همراهیم کرد. خيلي جدي گفت لعنتي.. دلم درد گرفته بود. نيكول : فردريك.. تو هیچ وقت دروغگوي خوبي نبودي و نيستي..اد دروغات شیرینه.. فرد با لبخند سرشو چرخوند و گفت الا.. به این دختره چي گفتي رد نگاهشو دنبال کردم که دیدم روي سلناست که بین دوتا دختر دیگه نشسته و خیلی گرفته و کلافه داره حرف میزنه.. انگار داره به کشتنم فک میکنه... خبیثانه خودمو زدم به اون راه و گفتم من؟ هیچی. فرد انگار خمپاره خورده وسط کله اش.. قشنگ پاشیده خندیدم و گفتم فك كنم لباس مناسب نداره واسه همین ناراحت و عصبيه .. اخه من فقط بهش گفتم برای عروسیمون و تولد بچه مون دعوتش میکنم..همین فرد و نیکول خندیدن خودمم لبخند شادي زدم و گفتم:نوشيدني ميخورين؟ نيكول من اره لطفا... فرد-نه..مرسي.. ... سر تکون دادم و بلند شدم تا براي خودم و نیکول نوشيدني بيارم و در اصل فرد رو با نیکول تنها بذارم حس میکردم یه حس قشنگي بينشونه.. فقط زبونشون تند و درازه يکي از دخترا با سيني قهوه داغ اومد سمتم و بهم تعارف کرد.. با لبخند رد کردم و دستمو سمت نوشيدني هاي روي که میز بردم دستي از پشت سرم و روي شونه ام دراز شد و قهوه رو کشید
چون سيني داشت ازم دور میشد فنجون غلتید و خوب تو دست قرار نگرفت و وقتي بالا اومد كامل خالي شد رو شونه ام.. با سوزش خيلي شديدي جيغي كشيدم و تند لباسمو از تنم دور کردم. اخ.. خيلي داغ بود... اتیش گرفتم.. با خشم برگشتم سمت صاحب دست... لعنتي.. لعنتي.. دختره ي حيووون فکرشو میکردم. پس زهرشو ریخت سلناي احمق.. نيكول سریع جلو اومد و عصبي و نگران :گفت چیکار کردی سلنا؟؟ و سریع به من گفت: الا خوبي؟ تند تند و با بغض پیرهنم رو از تنم دور کردم و عصبي گفتم:
شرط پارت بعدی ...
۲۵۰ کامنت : ۱۰۰ لایک : ۱۱۹۴ عضویت ببینم چیکار میکنید ولی خواهشن زود شرط ها رو برسونیم تا پارت های قشنگ ترش رو هم بخونیم من تاقت ندارم
- ۱۶.۳k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط