بازی مرگ
بازی مرگ ]
پارت 89
آفتاب در آسمان مانند طلایی میدرخشید هری زودتر از همه بیدار شده بود لباس کوتاه قرمز رنگی بدونه شانه کمربند قرمز رنگ موهای بالا بسته شده
رژ تیره قرمز خوشگلی اش را هزار برار میکرد
از اتاق خارج شد سکوتی در همه جا قرارداشت پس مطمئن شد همه خواب هستند با قدم های آهسته ای پله ها رو طی کرد پرده های سالن پایین بود و تاریکی در سالن ایجاد کرده بود چشم اش خورد به جونگ کوک که روی مبل خوابش برده بود بخاطر دیشب ازش به شدت دلخور بود،
/ باید بیدارت کنم آقای جئون / خبیثانه خندید و به سمته پرده ها رفت بلافاصله از روی شیشه ها بالا کشید نور آفتاب مستقیم خورد تو صورت جونگ کوک، اخمی کرد و با دستش جلوی نور رو گرفت آدم شلخته ای نبود پس خیلی زود روی مبل نشست نگاه خوابآلود اش را به هری دوخت دقیقا جلوی نور شیشه ها ایستاده بود مانند فرشته ای زیبا بود سریع چشم هایش را با دستش مالید
هری : هی آقای خوابالو بیدار شو دیگه
جونگ کوک بی حوصله بلند شد بدون نگاه کردن به هری در حین راه رفتن گفت جونگ کوک : را یون رو آماده کن میبرمش شرکت
هری : دست درد نکنه برای حرف زدن
اوفی کشید و به آشپزخانه رفت یا دیدن دو یون پشته اپن خنده ای کرد و گفت هری : بح بح بلآخره سفرتون تموم شد
دو یون درحین خورد کردن خیار نجوا کرد دو یون : آره همراه سفر شما سفر منم تموم شد
هری سمتش رفت و تیکه خیاری برداشت و گذاشت در دهانش درحین نگاه کردن به صبحانه روی میز بیان کرد هری : کمک نمیخواهی
دو یون : نه ممنونم کارم دیگه تموم شده
کیونگ سرخوش وارده آشپزخانه بزرگ آن عمارت شد کیونگ : صبح بخیر من باید برم
هری : صبحانه نخوردی کجا میری
کیونگ: کار دارم اما عصر برمیگردم
درحالیکه از آشپزخانه خارج میشد جی یون را دید ادای احترامی گذاشت و از آنجا رفت جی یون به سمته صندلی اومد و نشست
هری : صبح بخیر داداش
جی یون : صبح بخیر ....دو یون چه خبرا دوید حالش خوب شده
دو یون : هنوز توی بیمارستانه
هری با شنیدن اسمش یادش آمد یکی از دوست های قدیمی و عضو محفله سریع پرسید هری : چش شده مگه
پارت 89
آفتاب در آسمان مانند طلایی میدرخشید هری زودتر از همه بیدار شده بود لباس کوتاه قرمز رنگی بدونه شانه کمربند قرمز رنگ موهای بالا بسته شده
رژ تیره قرمز خوشگلی اش را هزار برار میکرد
از اتاق خارج شد سکوتی در همه جا قرارداشت پس مطمئن شد همه خواب هستند با قدم های آهسته ای پله ها رو طی کرد پرده های سالن پایین بود و تاریکی در سالن ایجاد کرده بود چشم اش خورد به جونگ کوک که روی مبل خوابش برده بود بخاطر دیشب ازش به شدت دلخور بود،
/ باید بیدارت کنم آقای جئون / خبیثانه خندید و به سمته پرده ها رفت بلافاصله از روی شیشه ها بالا کشید نور آفتاب مستقیم خورد تو صورت جونگ کوک، اخمی کرد و با دستش جلوی نور رو گرفت آدم شلخته ای نبود پس خیلی زود روی مبل نشست نگاه خوابآلود اش را به هری دوخت دقیقا جلوی نور شیشه ها ایستاده بود مانند فرشته ای زیبا بود سریع چشم هایش را با دستش مالید
هری : هی آقای خوابالو بیدار شو دیگه
جونگ کوک بی حوصله بلند شد بدون نگاه کردن به هری در حین راه رفتن گفت جونگ کوک : را یون رو آماده کن میبرمش شرکت
هری : دست درد نکنه برای حرف زدن
اوفی کشید و به آشپزخانه رفت یا دیدن دو یون پشته اپن خنده ای کرد و گفت هری : بح بح بلآخره سفرتون تموم شد
دو یون درحین خورد کردن خیار نجوا کرد دو یون : آره همراه سفر شما سفر منم تموم شد
هری سمتش رفت و تیکه خیاری برداشت و گذاشت در دهانش درحین نگاه کردن به صبحانه روی میز بیان کرد هری : کمک نمیخواهی
دو یون : نه ممنونم کارم دیگه تموم شده
کیونگ سرخوش وارده آشپزخانه بزرگ آن عمارت شد کیونگ : صبح بخیر من باید برم
هری : صبحانه نخوردی کجا میری
کیونگ: کار دارم اما عصر برمیگردم
درحالیکه از آشپزخانه خارج میشد جی یون را دید ادای احترامی گذاشت و از آنجا رفت جی یون به سمته صندلی اومد و نشست
هری : صبح بخیر داداش
جی یون : صبح بخیر ....دو یون چه خبرا دوید حالش خوب شده
دو یون : هنوز توی بیمارستانه
هری با شنیدن اسمش یادش آمد یکی از دوست های قدیمی و عضو محفله سریع پرسید هری : چش شده مگه
- ۵.۸k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط