بازی مرگ
[ بازی مرگ ]
پارت 88
هری بغض بدی راه گلویش را بست اون عاشقش بود اما فکر میکرد عشقش به طرفه ست با چشم های پر از اشک دست اش رو مشت کرده و زد دقیقاً روی قلب مرد مقابلش با گریه نجوا کرد هری : قلبتو میخوام.. من پولتو نمیخوام فقط یکم عشق ازت میخوام جئون جونگ کوک
اسم هایش سرازیر شدند به قدری قلبش درد میکرد تا نتونه جلوی اشک هایش را بگیره قدمی ازش فاصله گرفت با گریه داد زد هری : قلب منو شکستی با هر نکته سردت با هر حرف جدی مسخرت قلب منو میشکنی...
جونگ کوک لحظه ای خشکش زد به اشک های بی انتهای دختر نگاه کرد یعنی تقصیر اون بود داشت برای اون گریه میکرد خیلی زود افکارش رو پس زد جونگ کوک : من هیچ وقت قلب تو رو نه شکستم
تو ۲۰۶ تا استخون داری به جاش میتونم یکی از اونا رو بشکنم واسم راحت تره
هری عصبی اشک هایش را با پشته دستش پاک نمود بلافاصله پشت کرد بهش و خواست از اتاق خارج بشه اما مچ دستش توسط جونگ کوک گرفته شد که باعث برگردوندن صورتش طرفه او شد خیلی آروم مچ دستش رو گرفته بود جونگ کوک : تو اینجا بمون من میرم
دستش رو رها کرد و خودش از اتاق خارج شد همینکه جونگ کوک بیرون رفت هری سمته تخت رفت و رویش نشست اشک هاشو پاک کرد و به خودش لعنتی فرستاد که اینطوری بهش گفت شاید الان اون متوجه میشد که هری عاشقشه.. عصبی زمزمه کرد هری : اوففف کاش نمیگفتم ..
جونگ کوک بدون عصبانیت یا ناراحتی سمته درب سالن قدم برمیداشت همینکه میخواست بیرون بره کی سوک جلویش را گرفت به خوبی متوجه دعوا شون شده بود کی سوک : بیا اینجا ببینم
جونگ کوک: میخوام برم بیرون
کی سوک : آره که بعد سانگ بوم بیاد سر وقتت تو جایی نمیری بیا بشین حرف باهام حرف بزن
جونگ کوک مجبورناً قبول کرد و به سالن راهی شد با دیدن برادرش نفس عمیقی کشید اون آرزویش را داشت که از متنفر نباشه حال بره پیشش و برادرش رو بغل کنه یا باهاش حرف بزنه اما این تنفر نمیذاشت...
پارت 88
هری بغض بدی راه گلویش را بست اون عاشقش بود اما فکر میکرد عشقش به طرفه ست با چشم های پر از اشک دست اش رو مشت کرده و زد دقیقاً روی قلب مرد مقابلش با گریه نجوا کرد هری : قلبتو میخوام.. من پولتو نمیخوام فقط یکم عشق ازت میخوام جئون جونگ کوک
اسم هایش سرازیر شدند به قدری قلبش درد میکرد تا نتونه جلوی اشک هایش را بگیره قدمی ازش فاصله گرفت با گریه داد زد هری : قلب منو شکستی با هر نکته سردت با هر حرف جدی مسخرت قلب منو میشکنی...
جونگ کوک لحظه ای خشکش زد به اشک های بی انتهای دختر نگاه کرد یعنی تقصیر اون بود داشت برای اون گریه میکرد خیلی زود افکارش رو پس زد جونگ کوک : من هیچ وقت قلب تو رو نه شکستم
تو ۲۰۶ تا استخون داری به جاش میتونم یکی از اونا رو بشکنم واسم راحت تره
هری عصبی اشک هایش را با پشته دستش پاک نمود بلافاصله پشت کرد بهش و خواست از اتاق خارج بشه اما مچ دستش توسط جونگ کوک گرفته شد که باعث برگردوندن صورتش طرفه او شد خیلی آروم مچ دستش رو گرفته بود جونگ کوک : تو اینجا بمون من میرم
دستش رو رها کرد و خودش از اتاق خارج شد همینکه جونگ کوک بیرون رفت هری سمته تخت رفت و رویش نشست اشک هاشو پاک کرد و به خودش لعنتی فرستاد که اینطوری بهش گفت شاید الان اون متوجه میشد که هری عاشقشه.. عصبی زمزمه کرد هری : اوففف کاش نمیگفتم ..
جونگ کوک بدون عصبانیت یا ناراحتی سمته درب سالن قدم برمیداشت همینکه میخواست بیرون بره کی سوک جلویش را گرفت به خوبی متوجه دعوا شون شده بود کی سوک : بیا اینجا ببینم
جونگ کوک: میخوام برم بیرون
کی سوک : آره که بعد سانگ بوم بیاد سر وقتت تو جایی نمیری بیا بشین حرف باهام حرف بزن
جونگ کوک مجبورناً قبول کرد و به سالن راهی شد با دیدن برادرش نفس عمیقی کشید اون آرزویش را داشت که از متنفر نباشه حال بره پیشش و برادرش رو بغل کنه یا باهاش حرف بزنه اما این تنفر نمیذاشت...
- ۷.۵k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط