بازی مرگ پارت
[ بازی مرگ ] پارت 100
( ⁉️ توصیه میشه قبل از خواندن این پارت پارت اول فصل اولش رو بخونید اینطور بهتر متوجه داستان میشید)
شب جشن تولد بود همه مهمانان در پایین عمارت حضور داشتند شب شده بود هری با لباس بلند سفیدی که یه پایش نمایان میشد کفش های سفید مانند تکه الماسی گوشواره های دراز باشکوه رژ قرمز رنگ،
با التماس روبه را یون که هنوز پیژامه آبی رنگی پوشیده کرد
هری : دخترم بیا لباستو بپوشونم همه مهمونا اومدن منتظر تو هستن
را یون : نه نمیخوام باید باباییم بیاد
هری جلویش نشست و موهاشو نوازش کرد هری : بیا لباس تنت کنم بعدش بریم پایین یه کیک به این بزرگی برات درست کردن زود باش دیگه
را یون : نه باید بابایی بیاد
هری به سمته کمد کوچک را یون رفت و کشو رو باز کرد تا گیره های را یون رو برداره اما قاب عکسی دیده آروم به دست گرفتش توی عکس را یون و همراه زنی کخ نمی شناختش بود روبه را یون گرفتش و گفت
هری : این خانم کیه
را یون سر از پتو اش بیرون کشید و ناراحت نگاه کرد
را یون : مامانم بود
بهت زده زل زد به زنی که توی عکس بود براش آشنا اومد
یهو یادش آمد این همان زنی بود که با هیون بین توی تخت دیدش و اون شب عکسش توی گوشی هیون بین بود بهت زده دستی روی دهنش گذاشت
زیر لبی زمزمه کرد هری : یعنی زنش بهش خیانت میکرد ..
هری سریع از اتاق خارج شد سر و صداهای مهمونا از پایین می آمدند با عجز به سمته اتاق کار جونگ کوک حرکت کرد
بعد از زدن در وارده اتاق شد جونگ کوک مشغول جعبه موسیقی اش بود
با دیدن هری کنار گذاشت اش چشم دوخت بهش توی اون لباس سفید مثله یه تیکه الماس شده بود خیلی سریع چشم هایش رو دزدید
هری عمیق نگاهش کرد دلش نیومد توی این شب خوب ناراحتش کنه
پس با لبخندی نزدیکش شد جونگ کوک هم چنان با جدیت گفت
جونگ کوک: چی شده
هری : را یون لباسشو نمیپوشه میگه تا وقتی تو نری پیشش آماده نمیشه
جونگ کوک : باشه من میرم پیشش توهم نزدیک کسی نشو
هری کلافه چشم چرخوند : باشه
جونگ کوک از اتاق خارج شد هری درحین رفتن لحظه ای چشم اش خورد به جعبه موسیقی قدیمی مانندی که روی میز گذاشته بود خیلی براش آشنا اومد کمی به ذهنش فشار آورد و با خودش تکرار کرد
هری : اینو کجا دیدم ... کجا دیدم ..
( ⁉️ توصیه میشه قبل از خواندن این پارت پارت اول فصل اولش رو بخونید اینطور بهتر متوجه داستان میشید)
شب جشن تولد بود همه مهمانان در پایین عمارت حضور داشتند شب شده بود هری با لباس بلند سفیدی که یه پایش نمایان میشد کفش های سفید مانند تکه الماسی گوشواره های دراز باشکوه رژ قرمز رنگ،
با التماس روبه را یون که هنوز پیژامه آبی رنگی پوشیده کرد
هری : دخترم بیا لباستو بپوشونم همه مهمونا اومدن منتظر تو هستن
را یون : نه نمیخوام باید باباییم بیاد
هری جلویش نشست و موهاشو نوازش کرد هری : بیا لباس تنت کنم بعدش بریم پایین یه کیک به این بزرگی برات درست کردن زود باش دیگه
را یون : نه باید بابایی بیاد
هری به سمته کمد کوچک را یون رفت و کشو رو باز کرد تا گیره های را یون رو برداره اما قاب عکسی دیده آروم به دست گرفتش توی عکس را یون و همراه زنی کخ نمی شناختش بود روبه را یون گرفتش و گفت
هری : این خانم کیه
را یون سر از پتو اش بیرون کشید و ناراحت نگاه کرد
را یون : مامانم بود
بهت زده زل زد به زنی که توی عکس بود براش آشنا اومد
یهو یادش آمد این همان زنی بود که با هیون بین توی تخت دیدش و اون شب عکسش توی گوشی هیون بین بود بهت زده دستی روی دهنش گذاشت
زیر لبی زمزمه کرد هری : یعنی زنش بهش خیانت میکرد ..
هری سریع از اتاق خارج شد سر و صداهای مهمونا از پایین می آمدند با عجز به سمته اتاق کار جونگ کوک حرکت کرد
بعد از زدن در وارده اتاق شد جونگ کوک مشغول جعبه موسیقی اش بود
با دیدن هری کنار گذاشت اش چشم دوخت بهش توی اون لباس سفید مثله یه تیکه الماس شده بود خیلی سریع چشم هایش رو دزدید
هری عمیق نگاهش کرد دلش نیومد توی این شب خوب ناراحتش کنه
پس با لبخندی نزدیکش شد جونگ کوک هم چنان با جدیت گفت
جونگ کوک: چی شده
هری : را یون لباسشو نمیپوشه میگه تا وقتی تو نری پیشش آماده نمیشه
جونگ کوک : باشه من میرم پیشش توهم نزدیک کسی نشو
هری کلافه چشم چرخوند : باشه
جونگ کوک از اتاق خارج شد هری درحین رفتن لحظه ای چشم اش خورد به جعبه موسیقی قدیمی مانندی که روی میز گذاشته بود خیلی براش آشنا اومد کمی به ذهنش فشار آورد و با خودش تکرار کرد
هری : اینو کجا دیدم ... کجا دیدم ..
- ۸.۴k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط