مقصد نامعلوم
مقصد نامعلوم
پارت ۲۰
دیانا:رفتیم پاساژ
نیکی اینو نگاه کن چه خوشکله
نیکا:عالیه
برو پرو کن
(یه مغازه ای بود که هم لباس دخترونه داشت هم پسرونه واسه همین همه اکیپ تو مغازه بودن و مغازه خیلی خیلی بزرگ بوده و پخش و پلا بودن)
دیانا:رفتم پوشیدمش یکم کنار درو باز کردم نیکا نیکا یه در باز شد و فروشنده امد تو
دیانا:عه آقا برو بیرن
فروشنده:نه بابا بیرون چرا
دیانا:جیغ میزنما
فروشنده:نشد دیگه
دیانا:منو چسبوند به دیوار امد لباشو رو لبام بزاره که از پشت کشیده شد
اون ارسلان بود
یه سیلی تو گوشش زد بعد شروع کرد به زدنش
ارسلان اینقدر زده بودش که کل صورتش خونی شده بود
دیانا: ا ارسلان ولش کن(با گریه) اما مگه گوش میکرد
ارسلان ترو خدا ولش کن(با گریه)
که بالاخره بعد از دو سه تا مشت دیگه ولش کرد
دیانا :ببخشید هق بخاطر من اینجوری شدی هق
ارسلان:اشکال نداره
دیگه بغلش کرد
(یعنی چی قراره بشه تو شمال)
پارت ۲۰
دیانا:رفتیم پاساژ
نیکی اینو نگاه کن چه خوشکله
نیکا:عالیه
برو پرو کن
(یه مغازه ای بود که هم لباس دخترونه داشت هم پسرونه واسه همین همه اکیپ تو مغازه بودن و مغازه خیلی خیلی بزرگ بوده و پخش و پلا بودن)
دیانا:رفتم پوشیدمش یکم کنار درو باز کردم نیکا نیکا یه در باز شد و فروشنده امد تو
دیانا:عه آقا برو بیرن
فروشنده:نه بابا بیرون چرا
دیانا:جیغ میزنما
فروشنده:نشد دیگه
دیانا:منو چسبوند به دیوار امد لباشو رو لبام بزاره که از پشت کشیده شد
اون ارسلان بود
یه سیلی تو گوشش زد بعد شروع کرد به زدنش
ارسلان اینقدر زده بودش که کل صورتش خونی شده بود
دیانا: ا ارسلان ولش کن(با گریه) اما مگه گوش میکرد
ارسلان ترو خدا ولش کن(با گریه)
که بالاخره بعد از دو سه تا مشت دیگه ولش کرد
دیانا :ببخشید هق بخاطر من اینجوری شدی هق
ارسلان:اشکال نداره
دیگه بغلش کرد
(یعنی چی قراره بشه تو شمال)
۱.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.