🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت37 #جلد_دوم
زبون درازیم انگار به مذاقش خوش نیومد که بلند شد دستشو به سمتم دراز کرد و تهدید وار گفت:
_ بفهم با کی داری در میفتی من نمیزارم ریشه خاندانم بسوزه به خاطر یه دختر پاپتی و دهاتی مثل تو میفهمی؟
این حرفاش همیشه اذیتم می کرد اینکه من یه دختر دهاتی میدونستن اذیتم میکرد.
اما همین آدما منو مجبور کردند که با اهورا ازدواج کنم و الان دیگه براشون هیچ ارزشی نداشتم به سمت مونس رفتم بغلش کردم و گفتم:
دست از سر من و دخترم بردارین منو شوهرم و دخترم باهم خوشبختیم مهم نیست شما چی فکر میکنید مهم خوشبختی ماعه پس دست زندگیمون بردارین.
خندید و گفت :
_واقعا نفهمی یا هنوز بچه ای و عقلت درست و حسابی سرجاش نیومده؟
میگم خاندان !میگم
یه نسل !
میگم اسم خانوادگی!
میگم ارث و میراث !
بدون یه پسر اینا هیچ کدوم امکان نداره..
من گفتم قبل از اینکه کاری بکنم به خودت خبر بدم تا بفهمی قراره چی بشه حالا خوددانی میخوای اینجا بمون باهووت زندگی کن یا نه اگر میخوای میتونی برای همیشه بری منم کمکت می کنم بهتون پول میدم برین یه جای دور...
پدر اهورا همین و خواسته گفته کمکتون می کنه که برید یه جایی دور که دست هیچ کسی بهتون نرسه..
دیگه اشکم در اومده بود خانوادتا شمشیر از رو برای من بسته بودن برای منی که هیچ آزار و اذیتی براشون نداشتم جز عشق بی حد و اندازه م به پسرشون ...
حرفاشو زد از خونه بیرون رفت و من مونس توی بغلم روی مبل آوار شدم شروع کردم گریه کردن.
مونس اشکامو پاک می کرد می خواست گریه نکنم دخترکم ترسیده بود از حال من اما نمی تونستم خودمو کنترل کنم حال من دست خودم نبود.
چطور می تونستم این چیزا رو تحمل کنم و دم نزنم ؟
اگه این کاری که می گفت می کرد چی؟
به خودم تشر زدم؛ ممکن نیست امکان داره اهورا باتو اینکارو نمیکنه تورو دوست داره ...
دوستت داره...
چند بار این جمله رو تکرار کردم که در خونه باز شد و اهورا و دیدم سریع مونس زمین گذاشتم و به سمت دستشویی رفتم تا به صورتم اب بزنم.
نمیخواستم اینطوری منو با گریه و حال زار ببینه.
صورتم داغون بود توی آینه که به خودم نگاه می کردم رنگ و رو رفته بودم چشمام قرمز قرمز بود چند بار آب سرد روی صورتم پاشیدمو بیرون اومدم .
اهورا با مونس توی بغلش جلوی در دستشویی ایستاده بود رو بهش لبخند زدم و گفتم :
خوش اومدی عزیزم خسته نباشی...
اینجا چرا ایستادی؟
#wallpaper #فانتزی #خلاقیت #فردوس_برین #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #عکس #عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته
#خان_زاده #پارت37 #جلد_دوم
زبون درازیم انگار به مذاقش خوش نیومد که بلند شد دستشو به سمتم دراز کرد و تهدید وار گفت:
_ بفهم با کی داری در میفتی من نمیزارم ریشه خاندانم بسوزه به خاطر یه دختر پاپتی و دهاتی مثل تو میفهمی؟
این حرفاش همیشه اذیتم می کرد اینکه من یه دختر دهاتی میدونستن اذیتم میکرد.
اما همین آدما منو مجبور کردند که با اهورا ازدواج کنم و الان دیگه براشون هیچ ارزشی نداشتم به سمت مونس رفتم بغلش کردم و گفتم:
دست از سر من و دخترم بردارین منو شوهرم و دخترم باهم خوشبختیم مهم نیست شما چی فکر میکنید مهم خوشبختی ماعه پس دست زندگیمون بردارین.
خندید و گفت :
_واقعا نفهمی یا هنوز بچه ای و عقلت درست و حسابی سرجاش نیومده؟
میگم خاندان !میگم
یه نسل !
میگم اسم خانوادگی!
میگم ارث و میراث !
بدون یه پسر اینا هیچ کدوم امکان نداره..
من گفتم قبل از اینکه کاری بکنم به خودت خبر بدم تا بفهمی قراره چی بشه حالا خوددانی میخوای اینجا بمون باهووت زندگی کن یا نه اگر میخوای میتونی برای همیشه بری منم کمکت می کنم بهتون پول میدم برین یه جای دور...
پدر اهورا همین و خواسته گفته کمکتون می کنه که برید یه جایی دور که دست هیچ کسی بهتون نرسه..
دیگه اشکم در اومده بود خانوادتا شمشیر از رو برای من بسته بودن برای منی که هیچ آزار و اذیتی براشون نداشتم جز عشق بی حد و اندازه م به پسرشون ...
حرفاشو زد از خونه بیرون رفت و من مونس توی بغلم روی مبل آوار شدم شروع کردم گریه کردن.
مونس اشکامو پاک می کرد می خواست گریه نکنم دخترکم ترسیده بود از حال من اما نمی تونستم خودمو کنترل کنم حال من دست خودم نبود.
چطور می تونستم این چیزا رو تحمل کنم و دم نزنم ؟
اگه این کاری که می گفت می کرد چی؟
به خودم تشر زدم؛ ممکن نیست امکان داره اهورا باتو اینکارو نمیکنه تورو دوست داره ...
دوستت داره...
چند بار این جمله رو تکرار کردم که در خونه باز شد و اهورا و دیدم سریع مونس زمین گذاشتم و به سمت دستشویی رفتم تا به صورتم اب بزنم.
نمیخواستم اینطوری منو با گریه و حال زار ببینه.
صورتم داغون بود توی آینه که به خودم نگاه می کردم رنگ و رو رفته بودم چشمام قرمز قرمز بود چند بار آب سرد روی صورتم پاشیدمو بیرون اومدم .
اهورا با مونس توی بغلش جلوی در دستشویی ایستاده بود رو بهش لبخند زدم و گفتم :
خوش اومدی عزیزم خسته نباشی...
اینجا چرا ایستادی؟
#wallpaper #فانتزی #خلاقیت #فردوس_برین #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #عکس #عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته
۱۰.۲k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.