🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت35 #جلد_دوم
آروم روی پیشونیم و بوسید و گفت:
_ هیچ وقت منو از دست نمیدی من دوستت دارم خیلی زیاد بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی ...
خواهش می کنم این خیالاتم از سرت بیرون کن و برگرد به زندگیمون..
دستشو توی دستم گرفتم و آروم فشار دادم و گفتم:
_ باشه هر چی که تو بگی هر چی که تو بخوای فقط خواهش می کنم جون مونس منو تنها نذار من میمیرم اگه تو منو نخوای..
میمیرم اگه بری با یکی دیگه؛
تو که نمی خوای من بمیرم مگه نه؟
_ آروم باش این اتفاق نمیافته من با هیچ کسی نمیرم من و تو دخترمون تا ابد با هم زندگی می کنیم بهت قول میدم .
سرشو خم کرد و آروم روی لبامو بوسید و گفت:
_ الان فقط بخواب من به لباس عوض می کنم میام کنارت باشه ؟
پلکام و باز و بسته کردم و حرفش تایید کردم .
اما خوابم نمی برد باید می اومد روی تخت تا کنارم احساسش می کردم و توی بغلش می خوابیدم.
توی تاریکی نگاهم بهش بود که داشت لباس عوض میکرد وقتی کارش تموم شد به سمتم اومد و کنارم دراز کشید خودمو مثل یه بچه توی بغلش جا کردم .
آروم کنار گوشم خندید و گفت:
_ هر روز داری بچه تر میشی خبر داری ؟
بیشتر خودمو بهش چسبوندم و گفتم:
دوستت دارم به خدا از دوست داشتن زیادیه و هر کاری که می کنم.
آروم کنار گوشم زمزمه کرد:
همه چی رو درست میکنم خیالت راحت باشه نمیزارم بیشتر از این اذیت بشی.
به قدری مست خواب شده بودم توی بغلش که نفهمیدم منظورش از این حرفا چیه فقط چشمامو بستم و با خیال راحت توی بغلش به خواب رفتم .
صبح که بیدار شدم خبری از اهورا کنارم نبود از جام بلند شدمو به اتاق دخترکم سر زدم.
خوابه خواب بود هنوز آروم در اتاقش رو بستم و به آشپزخونه رفتم یه میز صبحانه عالی چیده شده بود که مطمئن بودم کار اهوراست.
سریع به سمت تلفن رفتم و شمارشو گرفتم صداش که توی گوشم پیچید سرخوش گفتم :
دستت درد نکنه عجب میز صبحانه ای برامون آماده کردی..
با صدای که همشیه ازش آرامش می گرفتم بهم گفت:
_ گفتم روز تو خوب شروع کنی که تا آخر شب هم خوب پیش بره.
خوشحال از پشت گوشی بوسیدمش و بعد از مکالمه کوتاهی که داشتیم تماس قطع کردم و پشت میز نشستم مشغول صبحانه خوردن شدم.
دیشب تصمیمم و گرفته بودم دیگه قرار نبود این زن بتونه آرامشی که توی زندگیم دارم از من بگیره دیگه برام مهم نبود چون من به شوهرم اعتماد داشتم...
#جذاب #طنز #خلاقیت #هنر #ایده #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا😉 #عکس #عاشقانه #هنر_عکاسی #عکس_نوشته
#خان_زاده #پارت35 #جلد_دوم
آروم روی پیشونیم و بوسید و گفت:
_ هیچ وقت منو از دست نمیدی من دوستت دارم خیلی زیاد بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی ...
خواهش می کنم این خیالاتم از سرت بیرون کن و برگرد به زندگیمون..
دستشو توی دستم گرفتم و آروم فشار دادم و گفتم:
_ باشه هر چی که تو بگی هر چی که تو بخوای فقط خواهش می کنم جون مونس منو تنها نذار من میمیرم اگه تو منو نخوای..
میمیرم اگه بری با یکی دیگه؛
تو که نمی خوای من بمیرم مگه نه؟
_ آروم باش این اتفاق نمیافته من با هیچ کسی نمیرم من و تو دخترمون تا ابد با هم زندگی می کنیم بهت قول میدم .
سرشو خم کرد و آروم روی لبامو بوسید و گفت:
_ الان فقط بخواب من به لباس عوض می کنم میام کنارت باشه ؟
پلکام و باز و بسته کردم و حرفش تایید کردم .
اما خوابم نمی برد باید می اومد روی تخت تا کنارم احساسش می کردم و توی بغلش می خوابیدم.
توی تاریکی نگاهم بهش بود که داشت لباس عوض میکرد وقتی کارش تموم شد به سمتم اومد و کنارم دراز کشید خودمو مثل یه بچه توی بغلش جا کردم .
آروم کنار گوشم خندید و گفت:
_ هر روز داری بچه تر میشی خبر داری ؟
بیشتر خودمو بهش چسبوندم و گفتم:
دوستت دارم به خدا از دوست داشتن زیادیه و هر کاری که می کنم.
آروم کنار گوشم زمزمه کرد:
همه چی رو درست میکنم خیالت راحت باشه نمیزارم بیشتر از این اذیت بشی.
به قدری مست خواب شده بودم توی بغلش که نفهمیدم منظورش از این حرفا چیه فقط چشمامو بستم و با خیال راحت توی بغلش به خواب رفتم .
صبح که بیدار شدم خبری از اهورا کنارم نبود از جام بلند شدمو به اتاق دخترکم سر زدم.
خوابه خواب بود هنوز آروم در اتاقش رو بستم و به آشپزخونه رفتم یه میز صبحانه عالی چیده شده بود که مطمئن بودم کار اهوراست.
سریع به سمت تلفن رفتم و شمارشو گرفتم صداش که توی گوشم پیچید سرخوش گفتم :
دستت درد نکنه عجب میز صبحانه ای برامون آماده کردی..
با صدای که همشیه ازش آرامش می گرفتم بهم گفت:
_ گفتم روز تو خوب شروع کنی که تا آخر شب هم خوب پیش بره.
خوشحال از پشت گوشی بوسیدمش و بعد از مکالمه کوتاهی که داشتیم تماس قطع کردم و پشت میز نشستم مشغول صبحانه خوردن شدم.
دیشب تصمیمم و گرفته بودم دیگه قرار نبود این زن بتونه آرامشی که توی زندگیم دارم از من بگیره دیگه برام مهم نبود چون من به شوهرم اعتماد داشتم...
#جذاب #طنز #خلاقیت #هنر #ایده #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا😉 #عکس #عاشقانه #هنر_عکاسی #عکس_نوشته
۹.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.